متن کامل برنامه گفتوگوی ویژه خبری ۲۱ بهمن ۱۳۸۸ شبکه دو سیما
مرتضی حیدری: آقای دکتر حدّاد عادل ریاست محترم کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، مهمان برنامهی امشب گفتوگوی ویژهی خبری هستند. آقای دکتر سلام، خیلی به برنامهی ما خوش آمدید.
دکتر حدّاد عادل: بسم الله الرحمن الرحیم؛ من هم خدمت شما و بینندگان محترم سلام عرض میکنم و بیست و دوم بهمن، سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، را به ملّت بزرگ ایران تبریک میگویم.
مرتضی حیدری: آقای دکتر، برای آنها که سن بیشتری دارند و سالهای قبل از انقلاب را به یاد دارند و هم برای آنها که سن کمتری دارند و سالهای انقلاب را شاید از یادداشتها و مستندات میشناسند، بازخوانی و بازگویی ریشههای انقلاب اسلامی و همینطور فرآیندها و مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی، همیشه شنیدنی است و ذکر خاطرهها و دغدغهها و هیجانها و شادیها و تلخیهای آن دوران خالی از لطف نیست. خوشحال میشویم از زبان شما قدری دربارهی آن دوران بشنویم.
دکتر حدّاد عادل: بله. آن روزهای خوب، روزهای الهی، ایام الله؛ آن روزهایی که ما باید خدا را شکر کنیم که شاهدش بودیم. ما نسلی هستیم که شاهد پیروزی انقلاب اسلامی بودیم و این افتخار و توفیق را داشتیم که آرزوی قرنها در سینهماندهی پیش از خودمان را، به رأی العین، برآورده ببینیم. در واقع، خیلیها در دههها و سدههای گذشته بودند که چشم به دروازهی سحر دوخته بودند و منتظر شهسواری بودند که از راه برسد و مژدهی پایان شب سیاه را برایشان بیاورد و صبح روشن پیروزی و فجر را به روی آنها باز کند. ولی برای آنها مقدّر نبود و نسل ما بود که شاهد این ورق خوردن بود و شاهد کوتاه شدن دست بیگانه از کشور و شاهد جان گرفتن این ملّت بود. آن شادی همچنان با ماست و در واقع باید کاری کنیم که آن احساس در نسلی که آن روز را ندیده است، تکرار بشود و بحمداللّه شده است. یعنی مردمی که در سراسر ایران سالهای قبل، روز ۲۲ بهمن، به خیابانها آمدند، بسیاریشان روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ را ندیدهاند، امّا واقعیّتها آنها را در شرایطی قرار داده است که آن احساس در آنها ایجاد و تکرار میشود و با آن نسلی که انقلاب را به پیروزی رسانده است همواره شریک میشوند. انقلاب در نسل اوّل متوقّف نمانده است؛ خوشبختانه، در نسل دوم و نسل سوم امتداد و تسرّی و تعمیم پیدا کرده است. اینها خیلی شیرین است، خیلی عزیز است.
مرتضی حیدری: آقای دکتر، واقعاً مردم سالهای منتهی به انقلاب چه میخواستند؟ چه در سالهای دورتر، در مقاطع مختلف مبارزه، و چه در سالها و روزهای منتهی به پیروزی انقلاب؟ به هر حال خواستههای مردم در سطوح مختلف متفاوت است. از اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی گرفته تا خیلی چیزهای دیگر. ولی خواست مردم در هر کدام از این حوزهها و بارزترین آنها چه بوده است؟
دکتر حدّاد عادل: این سؤال مهمّی است، امّا اجازه بدهید من قبل از اینکه به این سؤال بپردازم، یک اشارهای به این نکته بکنم که چطور شد که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. این مطلب خیلی مهمّ است. بنده فکر میکنم بیش از هزار پایاننامهی دانشگاهی برای پاسخ به این سؤال، در کشورهای مختلف دنیا، عرضه شده است مضاف بر هزاران مقاله و کتاب مختلف و همایشها و گردهمائیهای گوناگون. همه از خودشان پرسیدهاند و میپرسند که چطور شد که در ایران انقلاب پدید آمد. هر کسی هم از ظنّ خودش فرضیهای را مطرح کرده است. توضیح ما و پاسخ از درونِ انقلاب به این سؤال این است که انقلاب اسلامی با سه رکن به پیروزی رسید. در واقع انقلاب اسلامی مثلثی بود که سه ضلع داشت. رکن اوّلِ پیروزی، ایمان به خدا بود؛ رکن دوم رهبری امام(ره) بود و اصل رهبری؛ و رکن سوم وحدت مردم. این سه شرط با هم جمع شد و هر کدام اینها اگر نبود، انقلاب به پیروزی نمیرسید. انقلاب در واقع درختی بود که ایمان به خدا ریشهاش بود و رهبری تنه و ساقهی آن درخت بود و مردم هم شاخ و برگ انبوه و شاداب و سرزندهی این درخت بودند که عظمت و شکوه و میوه و سایه و ثمر متعلق به این قسمت بود. این وحدت باعث تجمع آنها روی ساقه و تنه شد و هم آن ساقه و برگ و هم این شاخه و تنه از ریش ه ایمان اسلامی تغذیه شد. این اشارهای درباب اینکه این انقلاب چطور به پیروزی رسید. امّا اینکه مردم چه میخواستند؟ مردم جانشان را از سرِ راه پیدا نکرده بودند که در این انقلاب آنطور آمدند و به شهادت رسیدند. شما از آنهایی که روز ۲۰ بهمن، ۲۱ بهمن، ۲۲ بهمن بهشت زهرا (س) را دیدهاند بپرسید که چطور شهدا را میبردند به بهشت زهرا (س) و آن روزها چند تا شهید داده شد. یا روزهای قبل از ۱۷ شهریور را ببینید. مردم جانشان را مفت پیدا نکرده بودند. چیزی میخواستند که جانشان را میدادند. آن چیزی که مردم میخواستند در آیینهی شعارهایشان مشخص بود و هست. بارزترین و مشخصترین شعار مردم در انقلاب اسلامی، شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود. ما که در زمان انقلاب بودیم به چشم میدیدیم. بنده این توفیق را داشتم که در راهپیمایی روز عاشورای سال ۱۳۴۲ هم بودم، یعنی ۴۶ سال پیش؛ که در دستهجات عزاداری تهران، با طرّاحی امام و انقلابیّون، به جای اینکه هر کسی از یک جائی راه بیفتد، همه تصمیم گرفتند از یک جا به صورت اجتماع حرکت کنند. من از آن راهپیمایی بودم تا راهپیمایی روز عید فطر سال ۵۷، تا راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا. شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» شعاری نبود که سازمانی، روزنامهای، تلویزیونی، رادیویی، شبکهی جاافتادهای به مردم القا کند. این شعار موج طبیعی دریای مردم بود. یعنی دریای شعور وجودی داشت که این دریای شعور موج خودش را به صورت این شعار عرضه کرد. یعنی مردم واقعاً دنبال آن چیزی بودند که نداشتند. استقلال اگر میخواستند، حس میکردند که استقلال ندارند. آزادی اگر میخواستند، حس میکردند که آزادی ندارند. اگر جمهوری اسلامی میخواستند، حس میکردند که اسلام بر این کشور حاکم نیست. مردم حاکمیت اسلام را میخواستند. هر کدام اینها را اگر به گذشته برگردیم، تصدیق میکنیم که چرا مردم میخواستند.
مرتضی حیدری: میشود مصادیقش را بگویید؟
دکتر حدّاد عادل: مصداق نزدیکش، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. این مردم استقلال خودشان را از دست رفته میدیدند. بالاخره حکومت دکتر مصدق و نهضت ملّی شدن نفت، نهضتی بود که مردم پشتیبان آن بودند. بعد در یک نیمه از روز، ساعت ۱۰ صبح تا ۴ بعد از ظهر، با صرف ۸ میلیون دلار و به میدان آوردن و به خیابان کشاندن اوباش، امریکائیها کودتا کردند و ۲۵ سال بر مقدرات این کشور حاکم شدند. مردم این را به رأی العین دیده بودند. مردم این را تجربه کرده بودند. اندکی برگردیم به قبل. مردم در شهریور ۱۳۲۰ دیده بودند آن شاهی که خود را رضاشاه قَدَرقدرت و قویشوکتِ پهلوی مینامید، مثل موشی به دست انگلیسها گرفته شد و از ایران به بیرون پرتاب شد. او حتّی آنقدر زبون و ذلیل بود که مقصد خودش را خودش نمیتوانست تعیین کند. او میخواست به جای دیگری برود، انگلیسها آنجا میبردندش که آنها میخواستند. خوب این برای ملّت تحقیر نبود که دولتهای خارجی بیایند یک جوان ۲۰ ساله را در ایران شاه کنند و آن شاه قبلی، رضاخان را، رضاشاه را، بگویند خودمان آوردیم، خودمان هم بردیم؟ این عبارت رادیو لندن بود بعد از شهریور ۱۳۲۰. برویم عقبتر. کودتای ۱۲۹۹، پیرمردهای ما، بزرگترهای ما، همه باورشان این بود که رضاشاه را انگلیسها آوردهاند. کودتای سیدضیاءالدین طباطبائی و رضاخان، یک برنامهی انگلیسی بود. بعدها هم که همه فاش شد. ژنرال اِدموند آیرونساید اعتراف کرد که کودتا را او طراحی کرده بود. انگلیسها خودشان اسنادش را منتشر کردند. البته مردم همان موقع هم میفهمیدند. من از دوران پهلوی تا انقلاب را گفتم، شما هم میتوانید بروید دوران قاجار. ببینید در این کشور چه وضعی بوده است. من برای اینکه مردم ما بدانند که این کشور استقلال نداشته است، به بعضی از خاطرات اشاره میکنم. در دوران رضاشاه و محمّدرضا شاه، طبیبی بوده است به نام دکتر قاسم غنی. اهل سبزوار بوده و تحصیلکرد ه بیروت و فرانسه. ایشان مرد عالم و ادیبی هم بوده است. دیوان حافظ، تصحیح قزوینی و غنی، با شرکت ایشان است. الآن یکی از تصحیحهای رایج و شناختهشدهی دیوان حافظ، حافظ قزوین و غنی است. ایشان، در حدود سال ۱۳۲۰، سفیر ایران در مصر میشود و خاطراتش را مینویسد. این خاطرات بعد از انقلاب ابتدا در لندن و در ۱۳ جلد و بعد در تهران هم چاپ شد. کسی از اینکه غنی خاطراتی نوشته است خبر نداشت و این خاطرات جایی محفوظ است. غنی میگوید: مدتی است قاهره – این داستان مال سال ۱۳۲۸ است، زمانی که ۸ سال از سلطنت شاه گذشته است – سفیری به تهران معرفی کرده است ولی از تهران پذیرش نیامده است. – به قول خودشان، آگرمان میگفتند فرانسویها- بعد میگوید من میدانم علّتش چیست. علّتش این است که انگلیسها موافق نیستند که این آقا سفیر مصر در ایران بشود. شما ملاحظه بکنید ایران و مصر، دو کشور به ظاهر مستقل هستند، دو کشور بزرگ اسلامی هستند. در واقع ایران و مصر، دو بال شرقی و غربی عالم اسلام بودند. حال مصر یک سفیر معرفی کرده است به ایران. انگلیسها آنقدر نفوذ دارند و آنقدر سلطه دارند که این آدم چون مورد تأیید ما نیست، شما حق ندارید پذیرش بدهید و مصر مجبور میشود کس دیگری را نصب کند. این واقعیّتی نیست که ما گفته باشیم، سفیر خود آن دولت گفته است. خاطرات مخفیماند ه او نزد پسرش و دیگران بهامانتمانده است و اینها را در لندن چاپ کردهاند. خود شاه میگفت که وقتی من شاه شدم، تا سالها، فهرست نمایندگان مجلس را از سفارت میآوردند و میگفتند اینها باید نماینده بشوند. حالا شاه میخواست بگوید که دیگر آنطور نیست، ولی اینطور بود که به جای اینکه از سفارت ببرند از دربار میبردند. یعنی ترقّی اینجور بود. مردم این واقعیتها را میدیدند، میدانستند که استقلال ندارند. مردم یک وجدان تاریخی پیدا کرده بودند. در طول تاریخ، تحقیر شده بودند. میدیدند که خودشان برای خودشان تصمیم نمیگیرند. این بود که وقتی یک نفر شعار داد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» این حرف دل همه شد. مثل گلی در بهار به لب همه شکفته شد و این شعار شد شعار ابدی جمهوری اسلامی. در مورد آزادی هم، مردم میدیدند آزادی ندارند. قبل انقلاب چه آزادیای وجود داشت؟ چه کسی میتوانست از حکومت انتقادی بکند؟ کجا؟ من همیشه به جوانها توصیه میکنم که از میان خاطرات زیادی که رجال قبل از انقلاب نوشتهاند و همه هم خواندنی است، اگر میخواهند یک کتاب را بخوانند و خاطرات یک نفر را بخوانند، خاطرات اسدالله عَلَم را بخوانند. عَلَم شخص دوم مملکت بود. جایگاه عَلَم در حکومت محمّدرضا شاه، شبیه جایگاه تیمورتاش بود قبل از ۱۳۱۲ در زمان رضاشاه. شما ببینید عَلَم در این خاطرات خودش چه مینویسد؟ علم هم این خاطرات را به بانکی در سوئیس سپرده بوده است و وصیت کرده بوده است که روزی که هیچ کس از خاندان پهلوی به ایران حاکم نباشد این خاطرات منتشر بشود. شاید آن موقع فکر میکرد صد سال دیگر آن روز بیاید ولی ۱۰ ماه بعد از مرگ عَلَم این اتفاق افتاد و این خاطرات منتشر شد. شما ببینید چه صحبتهایی علم میکند و وضع آزادی چه بوده است؟ من مثال و نمون ه دیگری عرض میکنم. روزنامهنگاری بود که معروفترین روزنامهنگار دوران محمدرضا شاه بود و باسابقهترین روزنامهنگار به جهت مجموع جهات: عباس مسعودی. عباس مسعودی، روزنامهی اطلاعات را در ۱۳۰۵ تأسیس کرد. یعنی الآن روزنام ه اطلاعات ۸۳ ساله است. عباس مسعودی در دورهی رضاشاه هر چه را میگفت در روزنامه مینوشت. یعنی مطیع محض بود. در دورهی محمدرضا شاه هم همینطور. من یادم است که روزگاری سیاست دولت این بود که فلان قسمت مال ایران است، عباس مسعودی هم مرتب این را تبلیغ میکرد. فردا به او میگفتند که بنویس که بهتر است ما از این صرف نظر کنیم، عباس مسعودی تکرار میکرد. یعنی درست همان قصهی حکیم باشی که میگفتند که گفته بود من نوکر بادمجان که نیستم، نوکر اعلیحضرتم! عباس مسعودی چنین بود. هیچ کس غیر از این فکر نمیکرد. عباس مسعودی که سکته کرد و مرد، جوان نبود. گفتند خوب مرد دیگر. حالا شما بروید در خاطرات علم تا ببینید پشت صحنهی مردن عباس مسعودی چه بوده است. نویسندهای در روزنامهی اطلاعات، از شرکت تعاونی تاکسیرانی انتقاد میکند. مینویسد در این شرکت تعاونی تاکسیرانی رفتارهای ناجور هست یا مثلاً به رانندهها ظلم میشود. انتقادی میکند. شاه آنچنان عصبانی میشود که دستور میدهد تا عباس مسعودی را به ضیافتهای شام دو هفته یکبار جمعهشبهای دربار راه ندهند. هر چه وساطت و شفاعت میکنند، اثر نمیکند. بالاخره عباس مسعودی نامهی مفصّلی به شاه مینویسد که قربان، آن کسی که آنجور بوده است، یک آدم منحرفِ مُفسدِ فاسدی بوده است؛ ما غفلت کردیم. این را بعداً شناختیم و انداختیمش بیرون و در واقع هزار جور «غلط کردم» میآورد. امّا شاه باز هم راضی نمیشود و دو هفته بیشتر از شروع ماجرا نمیگذرد که عباس مسعودی از ناراحتی دق میکند و میمیرد. به خاطر چه؟ به خاطر اینکه در یک ستون از روزنامه، یک کسی اعتراض به یک شرکت تعاونی کرده بوده است. این وضع آزادی بوده است. عَلَم به شاه میگوید که نمایندگان عفو بینالملل که آمدند زندانهای ایران را دیدند، گزارش بدی دادند؛ برای حکومت ما خوب نیست. شاه میگوید غصه نخور، اینها قول دادند که صددرصد محرمانه باشد. عَلَم میگوید میدانید در آن چه آمده است؟ آمده که اینها با ۹ هزار زندانی سیاسی مصاحبه کردهاند و در ۳ هزار نفر آنها آثار شکنجه مشاهده کردهاند. این واقعیّت این مملکت بوده است. ما همه میدانستیم. مردم میدانستند. وقتی گفتند آزادی، برای این بود که نه انتخاباتی بود، نه حق انتقاد داشتند. آن هم وضع زندانها بود. بخش دیگر شعار هم: جمهوری اسلامی. مردم میدیدند که مسلماناند، امّا چیزی که در این کشور اهمیّت نداشت، حکم اسلام بود. من همیشه میگویم، بعد از ارتحال امام (ره) آیتالله موسوی اردبیلی که خدا حفظشان کند – ایشان آن موقع امام جمعهی موقت تهران بودند – در اولین خطبهای که بعد از فوت امام در دانشگاه تهران خواندند، خاطرهای گفتند که من هیچ وقت فراموش نمیکنم. گفتند: مردم، میدانید امام چه کرد؟ ما در کشوری زندگی می کردیم که یک وقتی قطار تهران-مشهد، برای نماز توقف نمیکرد. مردم ناراضی بودند. هر کسی هر کاری کرد موفق نشد. مراجع با استفاده از قدرت خودشان نتوانستند از این حکومت این موافقت و اجازه را بگیرند که مسافران و زوّار امام رضا (ع) که با قطار به مشهد میروند بتوانند در راه نماز بخوانند. یعنی اینقدر بیاعتنا به مذهب بود. ملّتی که طبق آمار ۹۹ درصدش مسلمان است و در طول تاریخ، وفاداری و عشق خودش را به اسلام ثابت کرده است، حق ندارد وقتی رهبر پیدا میکند بریزد در خیابان و بگوید من اسلام را میخواهم. مردم حق داشتند که بگویند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی؛آرمانهایشان اینها بود.
مرتضی حیدری: آقای دکتر، چقدر مردم خواستند با انقلاب به آرمانهایشان برسند یا به آنها نزدیک شدند؟ با یه عبارت دیگر، انقلاب اسلامی چقدر توانست آرمانهای مورد نظر مردم را محقق بکند؟ اگر ممکن است مورد به مورد و مصداقی مثل قبلی توضیح بدهید. فکر کنم بسیار جذاب باشد.
دکتر حدّاد عادل: اگر از ضدانقلاب بپرسید میگوید هیچ. خیلی روشن است. اگر پای این شبکههای ماهوارهای بنشینید (BBC و صدای آمریکا و …) آنها میگویند ایران استقلالش از دست رفته است، ایران منزوی شده است، در ایران آزادی وجود ندارد. از ملّت بپرسید، فردا که میآیند خیابان، با آمدنشان، گواهی دهند که آیا چیزی گیرشان آمده است یا نه؟ مردم که بیجهت به انقلاب وفادار نمیمانند. آن هم نسلی که شاهد نبوده است. بالاخره این نسل چیزی فهمیده است. بیاییم همین استقلال را بررسی کنیم. همین قضیهی انرژی هستهای. انرژی هستهای برای ما قبل از آنکه یک انرژی باشد، نمادی است از استقلال کشور ما. یعنی ما میگوییم اینکه ما داریم در چهارچوب مقررات آژانس و NPT، استفادهی صلحآمیز از انرژی هستهای میکنیم، حقّ همهی ملّتهای مستقل است. امریکائیها و انگلیسیها و فرانسویها و کشورهای دیگر چه حقّی دارند که به ما بگویند شما نباید غنیسازی داشته باشید؟ چه حقّی دارند؟ مطابق چه چیزی؟ یعنی احساس رهبری و دولت و ملّت این است که اگر ما در این قضیه کوتاه بیاییم، از استقلالمان خرج کردهایم. میبینند که به رغم مخالفتهایی که با ما میشود ایستادهایم. چه کسی است که امروز برای این کشور تصمیم میگیرد و یک خارجی در تصمیمگیریاش دخالت میکند؟ آیا شما شنیدهاید؟ مردمی که در کوچه و خیاباناند – بالاخره بچههای آنها هستند که دارند تصمیم میگیرند. همهی اینهایی که سرِ کارند آدمهای معمولیاند. فیالمثل، به وزرای آقای احمدینژاد، ۵ سال پیش اگر میگفتید که شما ممکن است وزیر بشوید اصلاً به ذهنشان هم خطور نمیکرد. یعنی آدمهای معمولیاند. مادر و خواهر اینها، دوست و آشنای اینها، خانوادههای اینها، مردم، کسانی که مسئولین سرِکار میشناسند، تا حالا کسی دیده است یا شنیده است که ما بخواهیم برای مملکتمان تصمیم بگیریم و یک دولت خارجی بتواند دخالت بکند. من که از اسفند ۵۷ که معاون وزیر بودم تا امروز یکسره به لطف الهی مسئولیت داشتم گواهی میدهم که هرگز یاد ندارم و اصلاً نشده است که ما بخواهیم برای مسائل کشورمان تصمیم بگیریم و یک خارجی، با واسطه یا بیواسطه، بخواهد ارادهی خودش را به ما تحمیل کند. آقای حیدری! این ملّت فهمیده است که خودش برای خودش تصمیم میگیرد. ما همه حس میکنیم که خودمان تصمیم میگیریم. اگر خوب است، خودمانیم؛ بد است، خودمانیم. بالاخره اگر که کسی مثل من، اشتباهی بکند، یک کس دیگری تذکر میدهد. سعی و خطا به ما کمک میکند امروز بهتر از دیروز و فردا بهتر از امروز تصمیم بگیریم. ولی مملکت خودمان است و خودمان اداره میکنیم. امروز هیچ دولت خارجی در ادارهی این کشور مؤثر نیست. اگر مؤثر بودند، اینقدر فشار نمیآوردند. امروز زیر این آسمان، از نظر سیاسی، حکومتی مستقلتر از جمهوری اسلامی که با انقلاب این مردم و به برکت خون شهدا برپا شده است وجود ندارد. همه باید تصدیق کنند، دشمن هم باید تصدیق کند. این واقعیت است. نکت ه دیگری راجع به همین استقلال عرض میکنم. وقتی رئیس مجلس بودم، به یک کشور همسایه سفر کردم. به رسم معمول ضیافت شامی دادند. دیدم ۲۰، ۳۰ نفر از وزرا و نمایندگان مجلس و سناتورها و مقامات ارشدِ آن کشور حضور داشتند. چند نفر قبل از شام نطقهایی کردند. یکی از سناتورها گفت که من در زمان جنگ، خبرنگار یک روزنامه در کشور خودم بودم. رفتم خدمت امام. جوانی کردم و سؤال خیلی خشنی از امام کردم. گفتم امام، این انقلاب که شما کردید، چه فایده ای داشت؟ ایران به جنگ کشیده شد، جوان ها کشته شدند، مجروح شدند، مواد غذایی کمیاب شد، گرانی شد، آشفتگی شد، چه فایده ای داشت؟ امام خمینی خونسرد به من گفتند: «فرزندم، این انقلاب فواید زیادی داشته است. من یکی را می گویم که همان یکی کافی است و آن این است که نتیجه ی انقلاب ما این بود که امروز برای ایران در تهران تصمیم گرفته می شود». این سناتور خاطره اش را نقل کرد. من همان موقع نگاه کردم به چهره ی جماعتی که نشسته بودند. دیدم همه سرشان پایین است. در دلشان چه می گذشت؟ شاید از خودشان می پرسیدند، آیا در کشور آنها امروز در مرکز کشورشان تصمیم گرفته می شود یا در جای دیگر؟ یا از خودشان میپرسیدند در کدام کشور اسلامی یا غیراسلامی در منطقه، امروز در پایتخت آن کشور برای آن کشور تصمیمگیری می شود؟ این یک واقعیت است. استقلال به دست آمده است. ما آزادی داریم. در همین چند ماه اخیر، از ۲۲ خرداد ۸۸، از بعد از انتخابات تا امروز، خیلی هیاهو کردند که در ایران آزادی نیست. چرا نیست؟ برای اینکه در بین تظاهراتکننده ها عده ای را گرفتند، عده ای را به زندان انداختند، یک تعدادی هم – ۳۷ نفر، طبق آخرین آمار- کشته شدند. حالا همه ی آنها هم اعتراضکننده نبودند، تعدادی هم بسیجی بودند، تعدادی هم اعتراضکننده بودند. همه ی دنیا را پر می کنند که این حکومت دیکتاتوری است، این حکومت استبدادی است، آزادی در ایران نیست، درست؟ اگر در ایران آزادی نیست، این آقایانی که امروز مردم را به خیابان ها آوردند و امروز خودشان هم نمی دانند که با این کاری که کردهاند چه بکنند، بگویند که قبل از انتخابات هم آزادی نبود؟ آزادی بود که شما را وارد صحنه ی انتخابات کرد. مگر نه اینکه همین جایی که بنده و شما نشستهایم آقایان آمدند و با هم مناظره کردند و هر چه دلشان خواست گفتند. مگر در انتقاد به دولت و رئیس جمهور کسی مانعشان شد؟ مگر نه اینکه در همین مناظره ها، حتی صحبت از تغییر قانون اساسی کردند؟ گفتند اگر ما بیاییم حتی قانون اساسی را هم عوض می کنیم. دیگر آزادی از این بالاتر می خواهید؟ آزادی بود که هیجان عجیب قبل از ۲۲ خرداد در آن شب ها و روزهای تبلیغات، در این کشور موج میزد.کسی مزاحم کسی بود؟ می رفتند سخنرانی می کردند در شهرستان ها، در تالارها، در سالن های ورزشی، کسی مزاحم کسی بود؟ آزادی بود که ۴۰ میلیون نفر را آورد پای صندوق های رأی و ۸۵ درصد مردم در انتخابات شرکت کردند. پس مردم به آنچه می خواستند رسیدند.آزادی بوده است. اما اینکه بعد از انتخابات، شما مردم را تحریک بکنید و بیاورید در خیابان ها و شیشه ی بانک را بشکنند و اتوبوس آتش بزنند و تخریب کنند و آن داستان ها بشود، کجای دنیا این را جلوگیری نمی کنند؟ در همین کشور ما، یک هفته ی تمام هر کاری می خواستند کردند و حکومت مدارا کرد. آزادی بود که رهبر این کشور در نماز جمعه ی ۲۹ خرداد امسال، در آن نماز جمعه ی باشکوه آمد و تواضع کرد و گفت من از این آقایان خواهش می کنم اردوکشی خیابانی را متوقف کنند. این آزادی بود که رهبری بیاید خواهش کند. این آزادی است یا اینکه عدهای بعد از انتخابات اتوبوس آتش بزنند و تخریب کنند و بعد جلویشان را بگیرند؟ یا به مقدسات توهین کنند و شعارهای هنجارشکنانه بدهند و جلویشان را بگیرند؟ شما مگر نمی بینید در تلویزیون، در فرانسه چه اتفاقاتی می افتد؟ در لندن عده ای تظاهرات می کنند و آدم کشته می شود. پس مردم به آزادی رسیدهاند و در انتخابات هم نشان دادند و در انتخابات های قبلی هم نشان داده بودند که آزادی هست. اما نکته ی سوم: جمهوری اسلامی. واقعاً مردم هم به مردم سالاری دینی رسیده اند و هم به حکومت دینی. نه اینکه بگویم ما در اوج کمالیم و نقصی نیست، ولی مردم می بینند که اراده ی آنها محقق می شود و شده است. جمهوری اسلامی یعنی چه؟ جمهوری اسلامی بیان دیگری است از مردمسالاری دینی. یعنی مردم آزادند و به دلیل اعتقاد اسلامی آمدند گفتند که ما حکومت دینی می خواهیم. پس این، شأن دموکراسی که غربی ها سنگش را به سینه می زنند دارد. ولی رأی مردم در این دموکراسی، به آن چیزی که غربی ها میخواهند، که جدایی دین از سیاست باشد، نیست. یعنی مردم به غربی ها می گویند مگر نه اینکه شما میگویید دموکراسی؟ خوب این هم دموکراسی است. در کدام کشور اسلامی به اندازه ی ایران دموکراسی است؟ در کدام کشور همسایه و منطقه به اندازه ی ایران دموکراسی است؟ این مردم با آزادی و اکثریت آمدند گفتند ما می خواهیم قوانینمان خلاف اسلام نباشد. ما می خواهیم رهبرمان بر اساس فقه بر این کشور ولایت داشته باشد. یعنی تصمیمگیریها متّخذ و برگرفته از دین و دیانت باشد و از احکام شرع باشد. این دموکراسی است، منتها دموکراسی دینی؛ یعنی مردمسالاری دینی که همان حکومت اسلام است. نکته ی مهم این است که با انقلاب اسلامی در دنیای معاصر، اول بار، یک حکومت دینی ایجاد شد. نقطه ی تلاقی این انقلاب با تفکر سیاسی غرب همینجاست. یعنی دعوا سر یک چیز است. غربی ها می گویند جدایی دین و سیاست، ملت ایران گفته است که ما سیاستی می-خواهیم که دینی باشد. ما می خواهیم کشورمان براساس دین اداره شود. ما مردمی هستیم معتقد به اسلام و دلمان هم میخواهد که جامعه هم بر اساس اسلام اداره شود و شئون اجتماعی مغایر اسلام نباشد و آموزش و پرورشمان اسلامی باشد و نظام قضائیمان بر اساس قرآن باشد. چون ما به قرآن معتقدیم. بالاخره تناقض که نباید باشد. الآن مسلمان ها در سایر کشورهایی که سکولاریسم، جدائی دین از سیاست، عملاً بر آنجا حاکم است، احساس تناقض می کنند. یعنی وقتی میروند در خانه ی خودشان یا در مسجد قرآن می خوانند میبینند در این قرآن یک چیز نوشته شده است و وقتی به جامعه می آیند می بینند حکومت چیز دیگری می خواهد. این تناقض در کل جهان اسلام حس میشود. مردم ایران هم قبل از انقلاب این را می دیدند. مردم میگفتند ما مسلمانیم و دلمان می خواهد جامعه هم اسلامی اداره بشود. دلمان می خواهد حکومتمان هم اسلامی باشد. قانون ضد قرآن و ضد شرع اسلام تصویب نشود؛ که شورای نگهبان در قانون اساسی آمد. این حکومت دینی، خار چشم دشمنان این ملت شده است. تمام تلاش ها در این ۳۱ سال این بوده است که این حکومت دینی نباشد. یعنی جدایی دین از سیاست. وجه اشتراک همه ی اینهایی که در این هفت هشت ماه شلوغ کردند، مخصوصاً در خارج از کشور، این است که روحانیان دخالت نکنند. حرفهای تحریک آمیزشان این است که ملت ایران خواهان عدم دخالت روحانیان در زندگی خودشان هستند. حرف آنها این است که روحانیان بروند در حجره های خودشان و خود را با همان «ضَرَبَ زِیْدُ عَمْرواً» سرگرم کنند و به مسائل فرعیِ شخصیِ شرعی بپردازند و همانطور که بنده پریشب در برنامه ی «شاخص» می شنیدم که امام می فرمودند حکومت را به امپراطور وابگذارید و کار خدا را به پاپ واگذار کنید. یعنی وضعی که الآن در مسیحیت است. دستاورد بزرگ ملت ایران که دستاورد همه ی جهان اسلام است و آرزوی هر مسلمان درستاندیش و آزادیخواه و دلسوز و واقعبین در همه ی جهان اسلام است، همین حکومت اسلامی و حکومت دینی است.
مرتضی حیدری: آقای دکتر مهمترین چالش ها و آفتی که پیش پای انقلاب اسلامی در سیویکمین سالگردش وجود دارد به اعتقاد جنابعالی چیست؟
دکتر حدّاد عادل: به نظر من، دشمن این ملت و دشمن این انقلاب متوجه شده است که این انقلاب با همان سه رکنی که اول گفتم به پیروزی رسیده است. در ابتدای صحبت عرض کرده بودم که انقلاب با ایمان به خدا و رهبری و با وحدت مردم به پیروزی رسیده است. من می خواهم به این ملت بزرگ عرض کنم که دشمن هر سه رکن را هدف قرار داده است. سالهاست که تلاش می کند در ایمان مردم و خصوصاً ایمان جوانها خدشه ایجاد کند و ایمان جوانها را سست کند. گمان می کردند که اکنون که انقلاب به پیروزی رسیده و مردم را نتوانستهایم در خیابانها و شهرها سرکوب کنیم، با جنگی که از بیرون به آنها تحمیل میکنیم، این مردم را آنطور سرکوب می کنیم. جنگ تحمیلی یک طراحی جهانی بود. هر کشوری یک سهمی را به عهده گرفت. صدام هم مباشر عمل بود. چه شد که در هشت سال به مقصود خودشان نرسیدند؟: ایمان مردم، خصوصاً ایمان جوانها. باید بروند کاری کنند که ایمان جوان-ها سست شود. مخصوصاً بعد از جنگ و در دوران رهبری آیتالله خامنه ای، در این بیست سال از دو راه تلاش کردند. از دو راه: یکی از راه تشکیک در مبانی نظری اعتقادات اسلامی. مدام تردید ایجاد کنند، تشکیک کنند، هرچه در این ۴۰۰ سال – بعد از رنسانس- در غرب شبهه برای اصل دین و حکومت دینی انباشته شده است، آقایان از فلاسفه ی دیروز و امروز و پریروز درآوردند و از نویسنده ها، یا به زبان خودشان، بیان کردند یا ترجمه کردند یا مقایسه کردند یا کتاب کردند یا سخنرانی کردند یا بیانیه کردند. این یک جریان بود. جریان دیگر برای ایجاد خلل در ایمان مردم، رواج مفاسد اخلاقی بود که جوان را از نظر اخلاقی آلوده کنند. مظاهر مصادیق این هم، الی ما شاء الله، در ذهن همه هست. شما ببینید چه خبر است؟ چه جور به جان این جوانها افتادند. همه ی اینها برای این است که ایمان به خدا، که اصلِ اصلِ اصلِ این انقلاب است، سرِّ سُویدای این انقلاب است، صدمه ببیند. راه دیگر اینکه قداست رهبری را بشکنند. چون متوجه شدند که امام با آن نفوذ کلمه ای که ناشی از کلمه ی ولایت بود این انقلاب را هدایت کرد و به پیروزی رساند. پس کاری بکنند که جایگاه رهبری خدشه بردارد و قداست رهبری شکسته شود. شما ببینید در این سالهای اخیر چه کارهایی کردند. یادم هست در دورانی که اسمش را گذاشتهاند دوران اصلاحات، بعضی ها در یک روزنامه به بعضی های دیگری در روزنامه ای دیگر، این را به عناوین امتیاز برای خودشان مطرح میکردند که ما بودیم که اول بار، در روزنام ه خود، کلمه ی معظم را از بعد از کلمه ی رهبر برداشتیم. شما فکرش را بکنید. یعنی برای اینکه این رابطه ی ولایت پذیری را که بین این مردم و رهبری هست و امام این را بهصورت خیلی آشکار، تجسّم و تحکّم بخشیده بود، خدشه دار کنند. اینگونه حرفهای کودکانه میزدند تا بروند کسی را که امام او را طرد کرده است، مطرح کنند و حرمت و عظمت و قداست رهبری شکسته شود. که البته نتوانستند. در همین چند ماه اخیر شما دیدید که شعارها آرام آرام به چه سمتوسویی رفت و بالاخره چه گفتند. این هم چالش دوم. چالش سوم، بر هم زدن وحدت مردم است. این مردمی که قبل از انتخابات می ایستادند روبهروی هم و یکی این نامزد را تبلیغ می کرد و یکی آن نامزد را؛ در همه ی آن دو سه هفته ی پرهیجان دستشان به هم دراز نمی شد و خون از بینی کسی نیامد. مردم وحدت داشتند، آزادی هم داشتند، حرفشان را می زدند. اما چه چیزی باعث شد که این مردم با هم اختلاف پیدا کردند که عدهای یک چیز بگویند و عدهای چیز دیگر؟ این برنامه بود برای اینکه این وحدت باشکوه مردم را در هم بشکنند. البته مردم خیلی زود متوجه شدند که چه چیزی را دارند از دست می دهند. یعنی این دُمِ خروس خیلی زود از لای قبای خارجی ها بیرون آمد. مردم فهمیدند که داستانْ داستانِ «عمرو» و «زید» نیست، داستان انتخابات نیست؛ داستان اصل انقلاب است و دوباره حضرات بوی کباب به مشامشان خورده است و گمان میکنند دوباره می توانند برگردند. این بود که در راهپیمایی ۹ دی دیدیم که مردم چگونه به میدان آمدند. من اطمینان دارم که این مردم، این سه رکنِ ایمان به خدا و اطاعت از رهبری و وحدت را حفظ می کنند و قدر استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی را می دانند و خیلی ها امشب که می خوابند، در آرزوی این می خوابند که فردا بتوانند یکبار دیگر آن بیعت خودشان را، آن شادی خودشان را، اظهار کنند و در واقع این گوهری که بهدست آمده است، حفظ شود؛ ان شاء الله.
مرتضی حیدری: خیلی ممنونم آقای دکتر که علیرغم کسالتتان به برنامه ی ما آمدید و بحث امشب هم نسبتاً مفصل شد. از شما تشکر می کنم.
دکتر حدّاد عادل: من هم تشکر می کنم. تبریک هم می گویم. از این فرصت هم استفاده می کنم یاد دوست و همکار عزیز خودمان در مجلس ، حجتالسلام و المسلمین آقای فاکر را هم گرامی می دارم که ایشان هم از روحانیانی بودند که برای این انقلاب زندان رفتند و زحمت کشیدند و رنج دیدند و حالا در پیشگاه پروردگار ان شاء الله مأجور باشند.