گفتوگوی ماهنامه فرهنگ امروز با دکتر غلامعلی حدادعادل
قبل از انقلاب، تنها دوازده صفحه از کانت به فارسی ترجمه شده بود. از کل تألیف کانت، دیباچۀ طبع دوم را مرحوم منوچهر بزرگمهر در مجموعۀ دوجلدی «فلسفۀ نظری» که بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ کرده بود، به چاپ رسانده بود. یعنی یک دانشجوی درس کانت، جز این دوازده صفحه، به هیچ متن دیگری که تألیف کانت باشد، به زبان فارسی دسترسی نداشت. البته واقعیت این است که آقای ادیب سلطانی ترجمۀ خودش را از «نقد عقل محض» یا «سنجش خرد ناب» قبل از انقلاب آغاز کرده و شاید قبل از انقلاب هم به پایان رسانده بود، ولی این کتاب بعد از انقلاب منتشر شد.
پل گایر معتقد است که نباید عبارات مطول کانت را تقطیع کرد، برای اینکه حتماً چیزی از دست میرود. او خواسته برای وفادار ماندن هرچه بیشتر، برخلاف کمپ اسمیت و برخلاف بعضی مترجمان دیگر انگلیسی، جملات را کوتاه نکند و بنده هم برای اینکه از آخرین یا حتی بهترین ترجمۀ انگلیسی از کانت متابعت کرده باشم، روش گایر را در پیش گرفتهام.
بهزاد جامهبزرگ و یحیی شعبانی:یک ترجمۀ قابل قبول از «تمهیدات» کانت و همینطور در دست داشتن ترجمۀ مهمترین و دشوارترین اثر فلسفی کانت (نقد عقل محض) و همینطور سالها تدریس کانت در فضای دانشگاهی، زمینۀ مساعدی برای طرح گفتوگویی با غلامعلی حدادعادل پیرامون فلسفۀ کانت و خاصه ترجمۀ متون مهم فلسفۀ کانت در ایران فراهم میکرد. قرار داشتن در جایگاه ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دخلوتصرف سیستماتیک در معادلسازی مفاهیم و واژگان، سیر گفتوگو را بیشتر بهسمت بحثهای فنی ترجمه و معادلیابی مفاهیم غایب در زبان فارسی متمایل میکرد. از نظر حدادعادل، سبک ترجمۀ «سنجش خرد ناب» میرشمسالدین ادیب سلطانی، به سیاق فارسی پهلوی، علیرغم همۀ دقتنظری که دارد، در مظان نقدهای جدی هم قرار دارد. شاید بازترجمۀ دکتر حدادعادل از «نقد عقل محض» در این روزها پاسخی عملی به نواقص ترجمۀ ادیب سلطانی باشد.
*آقای دکتر، جنابعالی بهعنوان فردی که قریب به چهار دهه را در گروه فلسفۀ دانشگاه تهران، با کانت سپری کردهاید و دربارۀ فلسفۀ او نوشتهاید و ترجمه کردهاید، اقبال به کانت را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟ چرا اینقدر ما راجعبه کانت صحبت کردهایم و میکنیم؟
تشکر میکنم از مجلۀ «فرهنگ امروز» که بخشی از یک شماره را به کانت اختصاص داده است. توجه به کانت در ایران چند علت دارد. یکی اهمیت خود کانت است. ما میدانیم که بعد از قرونوسطا و پس از پدید آمدن فلسفۀ جدید اروپا، دو جریان عمده در اروپا در فلسفه شکل گرفت: یکی فلسفۀ عقلیمذهبان (راسیونالیستها) و دیگری تجربیمذهبان یا آمپریستها. این هر دو جریان در مسیر خود به بنبستها و گرههای کور متعددی رسیدند؛ بهطوریکه در زمان کانت، یعنی در میانۀ قرن هجدهم یا در نیمۀ دوم قرن هجدهم، فلسفه بهصورت یک فعالیت فکری ورشکسته درآمد. به قول خود کانت در «تمهیدات»، هیچکس حاضر نبود نیکنامی خود را در این عرصه به خطر اندازد. کانت سعی کرد فلسفه را از این ورشکستگی نجات دهد. تلاش بزرگی کرد. چالش بزرگی سر راه او بود و نظامی عرضه کرد و سعی کرد در این نظام، فلسفه را هم از شکاکیت هیومی که نتیجۀ آمپریسم بود، دور کند و در واقع، فلسفه را در برابر شکاکیت هیومی مصونیت ببخشد و هم از اقوال عجیبوغریب حکمایی مثل خود دکارت و لایب نیتس و مالبرانش که بیشباهت به حرفهای قرونوسطایی نبودند.
من در مقام قضاوت نیستم که بگویم کانت به اهدافش رسید یا نه، ولی بههرحال غرض او این بود. در اروپا تلقی عموماً این است که کانت موفق شده است به این اهداف دست پیدا کند. فلسفۀ کانت به قلهای شبیه است که برای رسیدن به آن، باید از خیلی قلههای کمارتفاعتر قبلی صعود کرد تا به آنجا رسید. وقتی به آن قله میرسی، از آنجا هم به پشت سرت و هم به پیش رویات، مشرف میشوی. یعنی آینده را هم میتوان از آنجا دید که چه اتفاقی میافتد.
خصوصیت دیگر فلسفۀ کانت، که برای ما ایرانیها مهم است، جنس استدلالهای اوست. روش استدلال او شبیه روش استدلال حکمای ماست؛ یعنی یک فلسفۀ استدلالی است. البته ممکن است جاهایی این استدلال مخدوش باشد. من به آنجاها کاری ندارم. خودم اعتقاد دارم که فلسفۀ کانت خیلی آسیبپذیر است، اما کلیت این فلسفه از حیث روش، شباهتی به روش حکمای خود ما دارد. اگر کسی سبک استدلال کانت را با استدلال دکارت مقایسه کند، میبیند که در استدلالهای دکارت، جاهایی آن انسجامی که باید از لحاظ منطقی یک فیلسوف رعایت کند، دیده نمیشود. اما فلسفۀ کانت چارچوب و اسکلتی دارد که اهل فلسفۀ خود ما هم که استدلالهای دقیق منطقی میکنند، میتوانند با آن نوعی همزبانی برقرار کنند.
اما نکتۀ بعد اهمیت و جایگاه کانت در تاریخ فلسفۀ غرب است. بسیاری از مورخان تاریخ فلسفه نوشتهاند که مقام و منزلت کانت در فلسفۀ جدید شبیه منزلت ارسطو و افلاطون در فلسفۀ قدیم است. بنابراین همۀ کسانی که بخواهند فلسفۀ جدید را بفهمند، محتاج فلسفۀ کانتاند و تمام کسانی که میخواهند این فلسفۀ جدید را نقد کنند، اگر بتوانند فلسفۀ کانت را نقد کند، در واقع تمام فلسفههای بعد از کانت را به یک معنا، نقد کردهاند. اینها بعضی از جنبهها و جهات فلسفی علل مطرح بودن فلسفۀ کانت در فلسفۀ امروز است.
من وقتی دانشجوی دورۀ دکترای فلسفه بودم، فلسفۀ کانت را همراه با دکتر نصرالله پورجوادی و دکتر احمد احمدی و دکتر سلمان البدور (که یک دانشجوی اردنی بود) پیش آقای دکتر یحیی مهدوی میخواندیم. دکتر مهدوی متن فرانسوی را پیش چشم داشت. ما هم از متن انگلیسی استفاده میکردیم. نکتۀ مهم این است که قبل از انقلاب، تنها دوازده صفحه از کانت به فارسی ترجمه شده بود. از کل تألیف کانت، دیباچۀ طبع دوم را مرحوم منوچهر بزرگمهر در مجموعۀ دوجلدی «فلسفۀ نظری» که بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ کرده بود، به چاپ رسانده بود. یعنی یک دانشجوی درس کانت، جز این دوازده صفحه، به هیچ متن دیگری که تألیف کانت باشد، به زبان فارسی دسترسی نداشت. البته واقعیت این است که آقای ادیب سلطانی ترجمۀ خودش را از «نقد عقل محض» یا «سنجش خرد ناب» قبل از انقلاب آغاز کرده و شاید قبل از انقلاب هم به پایان رسانده بود، ولی این کتاب بعد از انقلاب منتشر شد.
اگر بخواهم واقعبینانه صحبت کنم، باید بگویم که اگر انقلاب هم نشده بود، روند روبهرشدی از ترجمۀ کانت به زبان فارسی قطعاً به وجود میآمد، ولی در کانت خصوصیاتی هست که فضای فکری بعد از انقلاب هم اقتضا میکند به کانت توجه شود. آن خصوصیت این است که بعضی از منتقدان و بعضی از مورخان فلسفه و فلسفۀ دین، کانت را پدر سکولاریسم میدانند؛ ازآنجاکه حساب عقل را از دین جدا کرده و دین را در ذیل اخلاق قرار داده است. بهاینترتیب دین یک امر شخصی و فردی میشود و چون از عقل و استدلال عقلی فاصله میگیرد، طبعاً در امور اجتماعی و سیاسی اجازۀ ورود پیدا نمیکند؛ یعنی موضوعیت ندارد که ورود پیدا کند. دین میشود صرفاً عضوی از خانوادۀ اخلاق. یعنی حساب دین جدا میشود. این خصوصیت سبب شده است بخشی از روشنفکرانی که سکولار هستند به کانت بهعنوان یک پشتوانۀ فکری برای خودشان توجه کنند. در واقع شاید آنها خیلی به جنبههای فلسفی کانت هم علاقه نداشته باشند، حوصله نداشته باشند یا اصلاً متوجه آن نباشند، ولی چون باورشان این است که نتیجۀ فلسفه این است که نوعی پشتوانۀ فلسفی برای سکولاریسم تأمین میکند، به آن فلسفه علاقه نشان میدهند و به همین دلیل است که میبینید درباب رابطۀ کانت با روشنگری، مطالب متعدد و متنوعی نوشته شده است.
در کنار اینها، باید به واقعیت دیگری هم اشاره کنیم که فلسفۀ کانت میدان بسیار مناسبی برای فلسفۀ تطبیقی در ایران است. فلسفۀ تطبیقی در چهار دهه بعد از انقلاب، در ایران رشد زیادی کرده است. امروز در حوزۀ علمیۀ قم بسیارند حکمای جوانی که به زبان انگلیسی یا به زبانهای دیگر اروپایی مسلطاند و بهصورت جدی فلسفۀ غربی میخوانند و به مقایسه و تطبیق فلسفۀ کانت با فلسفۀ اسلامی میپردازند. زمانی شاید نزدیک به پنجاه سال پیش، اگر در حوزۀ علمیۀ قم سؤال میکردید که چهکسی زبان خارجی میداند در حدی که بتواند از متون و منابع استفاده کند، تعداد افرادی که پاسخ مثبت میدادند، به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسید، اما امروز طلبههایی که از قم به تهران میآیند و گاهی در دانشگاه نزد من کانت میخوانند، متن فرنگی را عموماً از دانشجویان دانشگاه تهران بهتر میفهمند؛ یعنی تسلطشان بر زبان اینطور است. در قم هماکنون مجمعی پدید آمده به نام «مجمع عالی حکمت اسلامی» که چندصد نفر از مشتغلین به حکمت در این مجمع عضو هستند و یک جامعۀ علمی و فکری در تراز بالا را تشکیل دادهاند.
کانت بهلحاظ اینکه مسائل مشترک بسیاری با مسائل فلسفۀ اسلامی دارد، مورد علاقۀ حوزه هم هست. من دو مقالۀ جداگانه نوشتهام که در آن کتاب «مقالات کانتی» من چاپ شده است. یکی عنوانش «کانت و فلسفۀ تطبیقی» است که در آن به این موضوع اخیر پرداختهام. یکی هم عنوانش «علل گرایش به مطالعات کانتی در ایران امروز» است که در آن با تفصیل بیشتری همین مطلب را شرح دادهام. در طول سی سالی که من در دانشگاه تهران کانت تدریس میکنم، دستکم سی رسالۀ ارشد و دکترا زیر نظر من، فقط در فلسفۀ کانت نوشته و دفاع شده است و میتوانم بگویم که شاید دانشجویان من در دورۀ دکترا، حداقل صد مقاله در فلسفۀ کانت به سفارش من نوشتهاند و این به بخشی از فلسفۀ کانت در ایران امروز تبدیل شده است. امروز دانشجویان ما، که در این سی سال در دانشگاه تهران کانت خواندهاند، خودشان در دانشگاههای دیگر مثل علامه طباطبایی، شهید بهشتی، اصفهان و تبریز و جاهای دیگر، کانت تدریس میکنند.
*آقای دکتر، اگر اجازه بدهید، بعد از ذکر این مقدمات، یک مقدار وارد مباحث فنی و تخصصی فلسفۀ کانت شویم. جنابعالی اکنون ترجمۀ کتاب «نقد عقل محض» را در دست دارید؛ کتابی که همانطور که فرمودید، ترجمهاش توسط میرشمسالدین ادیب سلطانی با عنوان «سنجش خرد ناب» در دهۀ شصت منتشر شد. در مقام نقد ترجمۀ ادیب سلطانی میشود این سؤال را پرسید که آیا ما با گونهای از زبانسازی مواجه هستیم؟
دقیقاً با شما موافقم.
*میخواهم بدانم صراحتاً نظر شما چیست؟ اصلاً این سبک ترجمه به کار ترجمۀ فیلسوفانی مثل کانت میآید؟
من دربارۀ آقای ادیب سلطانی، دچار یک کشاکش درونی هستم. هم برای ایشان بهعنوان یک عالم و زباندان، احترام قائلم و هم تأسف میخورم که چرا ایشان چنین راهی را در استفاده از یک زبان نامأنوس غریب برای ترجمۀ یک متن اصلی انتخاب کرده است. اولاً بدانید که من با این ترجمه سروکار دارم. در ترجمۀ خودم از انگلیسی، متن پل گایر را مبنا قرار دادهام. غیر از گایر، شش ترجمۀ انگلیسی دیگر، یک ترجمۀ فرانسوی و دو ترجمۀ عربی هم کنار دستم است و یک ترجمۀ فارسی که ترجمۀ آقای ادیب سلطانی باشد که بیشتر بهجای متن آلمانی از آن استفاده میکنم (با خنده)، چون آلمانی نمیدانم، وقتی میخواهم بدانم اصل آلمانیاش چه بوده است، به ترجمۀ ادیب سلطانی مراجعه میکنم. نه ترجمۀ ادیب سلطانی را میفهمم، نه زبان آلمانی میدانم. اما قبل از بیان انتقاد به ترجمۀ آقای ادیب سلطانی، باید محاسن آن را بگویم. یک حسن آن، دقیق بودن است. آقای ادیب سلطانی در کار ترجمۀ کانت، یک کار کارستان کرده است، چون تسلط به زبان آلمانی داشته است، به قرائتهای مختلف و نسخهبدلها و خوانشهایی که شارحان از دستنوشت کانت کردهاند، توجه کرده و گاهی اجتهاد کرده است که کدام قرائت و شرح درست و مرجح بر قرائت دیگری است. چنین کاری را فقط کسی میتواند بکند که به زبان آلمانی مسلط باشد و فلسفه بداند و این کاری بوده که آقای ادیب سلطانی کرده است. در کار ایشان، بههیچوجه سهلانگاری و شتابزدگی و آن چیزی که ما بسازوبفروشی در عالم علم مینامیم، دیده نمیشود.
اما متأسفانه این ترجمه هیچ گرهی از کار ما معلمان فلسفۀ کانت باز نمیکند. من یک چیزی بگویم که به شوخی شبیه است، ولی واقعیت دارد. یک وقتهایی متون فلسفی به زبانهای اروپایی درس میدادم، عمدتاً به زبان انگلیسی. به دانشجو متن کانت میدادم ترجمه کند. اگر دانشجو سر جلسۀ امتحان، کتاب ادیب سلطانی باز میکرد، آن را تقلب محسوب نمیکردم، چون میدانستم این ترجمه کمکی به جواب سؤال امتحانی او نمیکند. یعنی اینقدر دشوار است. هیچوقت با ایشان به گفتوگو ننشستهام تا مقصود ایشان را از این کار جویا شوم. ایشان ظاهراً میخواسته یک زبان فلسفی جدید در ایران ابداع کند برپایۀ مایهها و ظرفیتهای زبان فارسی میانه، یعنی پهلوی. اولین سؤالی که پیش میآید، این است که چه ضرورتی ایجاب میکرده است ایشان چنینکاری کند؟ ما هزارودویست سال است که از این زبان فاصله گرفتهایم. جامعۀ ایران یک سنت هزارودویستسالۀ فلسفی و یک زبان هزارودویستساله دارد. چطور ممکن است که فردی بهتنهایی تصمیم بگیرد این تاریخ هزارودویستساله را انکار کند و نادیده بگیرد و برود به آنسوی تاریخ و زبانی را مطرح کند که در هیچ متنی به کار نرفته است و حتی فارسیگرایان از آن کلمات استفاده نمیکنند. برای نمونه، به این پاراگراف از «سنجش خرد ناب» توجه کنید:
«مَزداهیکِ اُستَنِش (هَندازش) و ارزآغازههای آن برپایۀ این همنهاد متوالیای نیروی انگارش فرآورشی، در تولید ریختها، استوار است؛ ارزآغازههای هَندازش شرطهای سهش حسیای پرتوم را بیان میدارند که فقط زیر آنها دیسهنمای یک مفهوم ناب پدیدار بیرونی میتواند به هستی آید. برای مثال، اندر میان دو نقطه، فقط یک خط راست توانستنی است یا دو خط راست فضایی را محصور نمیسازند و دیگرها. اینها ارزآغازههاییاند که واقعاً فقط به چندیها (quanta=کمّها)، چونان چندیها، مربوط میشوند.»
هیچ تحصیلکردۀ دانشگاهی فارسیدان، زباندان و فلسفهدانی از این متن چیزی نمیفهمد. شاید ایشان استدلالش این بوده باشد که ساختار زبان پهلوی با ساختار زبان اروپایی شباهت دارد و میشود آن نوع دخلوتصرفهای صرفی که در زبان آلمانی و زبانهای اروپایی ممکن است را بهصورت ساختاری و سیستماتیک، در زبان پهلوی هم اعمال کرد و بهاینترتیب کار آسان میشود. بنده میگویم عین چنین قابلیتی در زبان عربی هم موجود است. بالأخره زبان عربی هم زبانی قوی است و توان خودش را در این هزارودویست سال نشان داده است. امروز زبان فلسفی فارسی ما از ظرفیتهای زبان عربی استفاده میکند و ما یک زبان پخته و پرورده داریم. این زبان را در فروغی میبینیم، در مهدوی میبینیم و ما هم ادامۀ همان سنت را باید محترم بشماریم.
در واقع کاری که آقای ادیب سلطانی کرده است، همانطور که شما گفتید، یک زبانسازی است و نتیجهاش انقطاع زبانی و بیاثر شدن یک تلاش خالصانۀ علمی بسیار توانفرساست. از عجایب این است که آقای ادیب سلطانی بعضیوقتها در عربیگرایی هم گوی سبقت را ربوده و کار را عجیبوغریب کرده است. مثلاً ما همه deductionرا به «استنتاج» ترجمه میکنیم. ایشان کلمۀ «تنقیح مناط» را به کار میبرد و این تنها مورد نیست، موارد دیگری هم در لابهلای متون هست. ایشان جاهایی بهندرت از آنور پشتبام میافتد و غالباً هم از اینور پشتبام میافتد.
* همین مفهوم «تنقیح مناط» را اگر مشخصاً ببینیم، شاید بار حقوقی که پشت کلمه وجود دارد مدنظر آقای ادیب سلطانی بوده باشد که در کلمۀ «استنتاج» خیلی به چشم نمیآید. میشود گفت استدلالهایی هم بههرحال وجود دارد.
من هم تحقیق کردهام که در حقوق بهجای deductionچه میگفتهاند، ولی فکر نمیکنم «تنقیح مناط» در خارج از فقه، حقوقدانان هم به کار برده باشند. «تنقیح مناط» یک اصطلاح اصولی-فقهی است، نه یک اصطلاح حقوقی. به فرهنگهای حقوقی که مراجعه کردم، ندیدم که معادل deductionاصطلاحی داشته باشیم.
*البته استفاده میکنند. از فقه و اصول گرفتهاند.
خاستگاهش فقه و اصول بوده است. بههرحال من ندیدهام که حقوقدانها «تنقیح مناط» را استفاده کنند، چون معنای deductionآن مقداری که من از کانت فهمیدهام، با «تنقیح مناط» فقه و اصول دقیقاً یکسان نیست.
*کانت معتقد است که یک چرخش کپرنیکی انجام داده است. این چرخش به نظر میآید که حتی در اصطلاحگزینیهای فیلسوف و در نحوۀ رویکرد ترمینولوژیک او وجود داشته است. ما یک سنت داریم که بههرحال به سنت فلسفی قرونوسطایی اروپا تا حدود زیادی نزدیک است. چطور میتوانیم با زبانی سراغ متن جدیدی برویم که آن چرخش را انجام نداده است.
با همان روشی که خود کانت در پیش گرفته است. مگر کانت زبانش منقطع است از زبان قبل خودش؟
*طبیعتاً نه، ولی یکسری گسستهایی هم دارد.
بله، ما طبعاً میتوانیم زبان موجود فلسفی خودمان را متناسب با مفاهیم کانتی توسعه بدهیم، ولی در همان فضا باید این کار را بکنیم. مثلاً کانت اصطلاح transcendentalرا که به کار برده است. این یک اصطلاح خاص فلسفۀ کانت است. این مفهوم و این لفظ برای این مفهوم، قبل از کانت به کار نمیرفته است، اما کانت همان transcendentموجود در فلسفۀ قرونوسطا و فلسفۀ قبل از خودش را گرفته و transcendentalرا به کار برده است. ما هم در ترجمه همین کار را میکنیم. مگر کلمۀ «استعلایی» که ما به کار میبریم، در فلسفۀ ما سابقه داشته است؟ نداشته است، ولی ما در زبان فارسی «استعلا» را داریم و به کار میبریم و «متعالی» را در فلسفه داشتهایم، «تعالی» را هم داشتهایم و در همین فضای زبانی، آمدهایم «استعلایی» را ساختهایم؛ یعنی کاری که کانت با زبان فلسفی قبل از خودش کرده است، ما در ترجمه، با زبان موجود خودمان میکنیم.
*یک نکتۀ قابل توجه در شناخت زبان کانت، مطولنویسی اوست. علیرغم اینکه زبان برای کانت مسئله نیست، دلالتی که در آن زبان وجود دارد با تعبیری که ما داریم، خیلی فرق دارد. پیشنهاد شما برای مترجم چیست؟ اینکه این پیچیدهنویسی را حفظ کند یا اینکه تبدیلش کند به چیزهای سادهتر.
اینجا دو بحث وجود دارد. یکی ترجمههای کانت به زبانهای اروپایی است و یکی ترجمۀ کانت به زبان فارسی. در ترجمۀ کانت به زبانهای اروپایی، یک مشکل وجود دارد و در ترجمه به زبان فارسی، دو مشکل. در زبانهای انگلیسی و فرانسوی و آلمانی، فعل اوایل جمله و بعد از فاعل میآید. جمله هم سرنوشتش با فعل تعیین میشود. بقیۀ مطالب و خردهریزهایی مثل قید، صفت، جملات معترضه و… ظرفیتهای فعلاند.فعل که اول جمله میآید، خواننده میفهمد بالأخره این میشود یا نمیشود، هست یا نیست. در زبانهای اروپایی، اینکه فعل اول جمله میآید، جمله هرچقدر که طولانی باشد، زحمت زیادی ایجاد نمیکند، چون تکلیف با فعلی که اول آمده، روشن است. در زبان فارسی، فعل آخر جمله میآید و شما هرچقدر جمله را طولانی کنید، بار مفهومی را بر ذهن خواننده بیشتر کردهاید و خواننده منتظر است که آخرش چه میشود، ولی در زبانهای اروپایی حرف آخر را اول میزنند. این یک تفاوت.
با وجود اینکه شباهتی از نظر جایگاه فعل، بین انگلیسی، فرانسوی و آلمانی هست، میبینیم که درازنویسی کانت سبب شده است مترجمی مثل کمپ اسمیت، جملات کانت را تقطیع کند. یک جملۀ یازدهسطری را ممکن است به سه یا چهار جمله تبدیل کرده باشد تا فهم کانت آسانتر شود. همین موضوع مورد انتقاد گایر قرار گرفته است. گایر میگوید ما اگر بخواهیم به متن کانت وفادار باشیم، نباید جملات طولانی او را کوتاه کنیم. در نتیجه، گایر تقطیع نمیکند.
*به نظر شما، تفاوت معنایی ایجاد میکند؟
لااقل مترجم اگر هم چیزی را از دست بدهد، عالماً و عامداً این کار را نمیکند. خودآگاهی هم ندارد، ولی پل گایر معتقد است نباید عبارات مطول کانت را تقطیع کرد، برای اینکه حتماً چیزی از دست میرود. او خواسته برای وفادار ماندن هرچه بیشتر، برخلاف کمپ اسمیت و برخلاف بعضی مترجمان دیگر انگلیسی، جملات را کوتاه نکند و بنده هم برای اینکه از آخرین یا حتی بهترین ترجمۀ انگلیسی از کانت متابعت کرده باشم، روش گایر را در پیش گرفتهام.
*البته زبان فارسی چندان طاقت جملههای بلند را ندارد.
همینجاست که هنر مترجم باید پیدا شود. در واقع بنده میخواهم بگویم که «صراط مستقیم میرداماد/ مسلمان نشنود کافر مبیناد.» یعنی اگر کسی سروکار با کانت نداشته باشد، نمیتواند بفهمد ترجمۀ یک عبارت یازدهسطری او به یک عبارت یازدهسطری فارسی، چقدر دشوار است. کاری که من میکنم این است که گهگاه بهعنوان یک مترجم، قبل از اینکه ترجمه را نهایی کنم، آن را مهندسی میکنم. یعنی چندبار یک جملۀ یکپاراگرافی را میخوانم و بعد سعی میکنم راه ورود و خروج عبارت و شروع و خاتمۀ آن را در یک نقشۀ جدیدی طراحی کنم و از دری وارد و از دری دیگر خارج شوم که گم نشوم. در اصل، خواننده گم نشود. این کار بسیار دشواری است.
*اگر ممکن است، به فرهنگستان هم بپردازیم. به نظر شما، فرهنگستان میتوانست نقش بهتری در یکدستسازی ترجمه ایفا کند؟
میدانید از بعد از ۱۳۲۰ ما عملاً دیگر فرهنگستانی نداشتیم. اقلیتی است که جای تعجب هم هست. این مسئله، مسئلۀ سیاسی هم نبوده است. غیر از چند سالی که فرهنگستان دوم ظاهر شد که آنهم گرایشهای سرهگرایی داشت که مورد انتقاد استادان واقع شد. قبل از انقلاب، از شهریور ۱۳۲۰ به اینطرف، فرهنگستان نقش تعیینکنندهای در رشد زبان فارسی و ترجمۀ ما ایفا نکرده است. حالا ما هم که بیستوپنج سال است فرهنگستان سوم را داریم، بیشتر سعی میکنیم به کمک زبان علم بیاییم.
*مثل یک زایمان خیلی طولانی شده است دورۀ ترجمۀ آثار لاتین به فارسی. ایبسا خیلی از التهابهایی که ما در حوزۀ روشنفکری میبینیم، ناشی از همین طولانی شدن باشد.
بله، برای اینکه سخت است.این کار قابلیتهایی میخواهد که بهآسانی در یک نفر جمع نمیشود. ازاینرو از ترجمۀ این متون اصیل کلاسیک فلسفۀ اروپایی، نتیجهای حاصل نمیشود.