متن سخنرانی دکتر حدّاد عادل در
همایش بینالمللی بررسی آثار و احوال
حکیم قطبالدّین شیرازی
بسمالله الرحمن الرحیم
کسانی که نام قطبالدّین را در تاریخ علم و فلسفه این کشور شنیدهاند و او را میشناسند، وقتی مطلع شوند که در شیراز همایشی به نام او برپا شده است خوشحال میشوند و این کار را کاری بجا و طبیعی میدانند. در واقع، آنچه تعجبآور بوده و هست غفلتی است که تاکنون شده است. قطبالدّین باید زودتر از این معرفی میشد و اکنون هم باید بیشتر از این معرفی شود. قطبالدّین شیرازی، به گواهی شرح حال او، یک عالِمِ بهتمام معنا و یک نابغه و یک اعجوبه است: بااستعداد و پرکار و دقیق و عمیق و جامع؛ و به دلیل همین ویژگیهاست که معرفی او به جامعه و نسل جوان بسیار ضروری است.
سخن بنده سخنی تخصصی نیست؛ یعنی در هیچ موضوعی از موضوعات خاص طب یا ریاضی یا نجوم یا رشتهای دیگر سخن نخواهم گفت. من، فقط، برای آنکه دورنما و تصویری کلی از شخصیت قطبالدّین شیرازی ترسیم کنم، اشارهای خواهم کرد به نام کسانی که قطبالدّین نزد آنها درس خوانده و یا به آنها درس داده است و میخواهم قطبالدّین را از این طریق معرفی کنم و برای امروز جامعه خود نتیجهای بگیرم.
ظاهراً نخستین معلم علمی او، بعد از مقدمات ابتدایی، پدرش (ضیاءالدین مسعود بن مصلح کازرونی) بوده که خود طبیب و رئیس بیمارستان مظفری شیراز بوده است. قطبالدّین طب را ابتدا نزد پدرش خواند. چهاردهساله بود که پدرش را از دست داد. بعد از آن، نزد عموی خود (کمالالدین ابوالخیر بن مصلح کازرونی) تحصیل طب را ادامه داد. قطبالدّین غیر از این دو نفر نزد شرفالدین زکی بوشکانی و شمسالدین محمد کبشی هم قانون را تعلیم دید. یعنی وی این کتاب ابن سینا را هم نزد پدر خوانده و هم در شیراز نزد آن سه دانشمند. تلاش او برای تسلط بر قانون ابن سینا و رفع مشکلاتی که در فهم آن کتاب داشت سالیان سال طول کشید. کسانی که احوال او را نوشتهاند و درباره او تحقیق کردهاند (از جمله مرحوم استاد محمد مشکوه در مقدمه درهالتاج و استاد دانشمند مرحوم مجتبی مینوی که مقاله استادانهای با عنوان «ملا قطب شیرازی» در شرح حال وی در کتاب نقد حال دارد) [۱] گفتهاند که قطبالدّین ۲۴ سال بهصورت مستمر برای فهم قانون عمر گذاشته و وقت صرف کرده است و برای رفع اشکالات خود به سرزمینهای دوردستِ خارج از شیراز (حتی به مصر) سفر کرده و همهجا دنبال این بوده که برای حل دشواریها و مشکلات قانون ابن سینا شرحهای تازهای از این کتاب بهدست بیاورد.
استاد دیگر قطبالدّین، خواجه نصیرالدین طوسی بوده که رابطه این دو دانشمند بزرگ، خود، میتواند موضوع رساله یا کتابی جداگانه باشد. قطبالدّین بعد از آموختن از این بزرگان، سرانجام، به مراغه میرود و آنجا، در خدمت خواجه، طب و ریاضی و فلسفه و نجوم میخواند. او نجوم و طب را نزد خواجه آموخته ولی خودش اشاره میکند که خواجه کمتر در کار طب عملی کار کرده و قطبالدّین دنبال این بوده که فنون و شگردهای عملی طب را از کسی بیاموزد. قطبالدّین در نجوم نیز جزء همکاران خواجه در تدوین زیج ایلخانی در مراغه بوده ودر این کار سهم بسزایی داشته است. قطبالدّین در تصوف شاگرد نجیبالدین علی بن بزغش شیرازی و محییالدین احمد بن علی است. مدتی هم در خراسان شاگرد نجمالدین کاتبی قزوینی بوده که نزد علما معروف است. در قزوین حدود سه سال نزد علاءالدین طوسی فقه خوانده و سپس به آسیای صغیر رفته و در درس صدرالدین قونوی، که او نیز یکی دیگر از قلههای بزرگ عرفان در عالم اسلام است، شرکت کرده است. در اهمیت قطبالدّین همین بس که با تبحّری که در طب داشته نزد صدرالدین درس حدیث خوانده است. در سفرش به مصر، نسخهها و کتابهای جدیدی از کسانی که آراء ابن سینا را نقد کردهاند بهدست آورد. سرانجام این تلاشها در طب به اینجا کشید که پنج مجلد کتاب مفصل التحفه السعدیه را در مدت ۲۸ سال تألیف کرد. یعنی ۲۴ سال برای فهم کتاب قانون کوشش کرد و ۲۸ سال وقت صرف کرد تا پنج مجلد کتاب در شرح آن کتاب نوشت و بهیادگار گذاشت. مینوی در مقالهاش آورده که او هرگاه میخواست کتابی تألیف کند، به نماز و روزه و شبزندهداری مشغول میشد و تمام همّ خود را چندان مصروف موضوع تألیف و تحریر عبارات خود میکرد که احتیاجی به حک و اصلاح آنچه نوشته بود پیدا نمیکرد. همان مسودهاش در حکم پاکنویس بود.
اما شاگردان او: چهار نفر از شاگردان او را مرحوم محمّد مشکوه (در مقدمه کتاب درهالتاج) ذکر کرده که من نقل میکنم. یکی تاجالدین علی بن عبدالله اردبیلی شافعی تبریزی است که از علمای بزرگ بوده و خود آثار متعدد داشته است. دوم قطبالدین محمد بن محمد رازی بویهی، معروف به قطب تحتانی، که ایشان صاحب کتاب معروف المحاکمات و شاگرد علامه حلّی و استاد شهید اوّل است. این قطبالدین رازی مؤلف کتابهای شرح مطالع و شرح شمسیه نیز بوده است. از شاگردان دیگر قطبالدّین شیرازی نظامالدین اعرج نیشابوری صاحب شرح شافیه (که به شرح نظام معروف است) و صاحب تفسیر غرایب القرآن است. وی تحریر اقلیدس را نیز در کتاب تفسیر التحریر (یعنی تفسیر تحریر اقلیدس) شرح کرده است. آخرین شاگرد قطبالدّین را که نام میبرم در تاریخ علم از همه معروفتر است و آن کمالالدین حسن بن علی فارسی صاحب کتاب تنقیح المناظر است. اصل کتاب المناظر و المرایا متعلق به ابن هیثم و موضوع آن اپتیک و نورشناسی است و کمالالدین فارسی در کتاب خود این کتاب را شرح و بازنویسی کرده است. وی، در واقع، چندین قرن قبل از دکارت، قوانین بازتاب نور و شکست نور را دقیقاً به همان صورتی که دکارت بیان کرده توضیح داده است. کتاب او کتابی کاملاً علمی است که در آن قرون تألیف شده و از یاد نبریم که استادی که چنین کار علمی بزرگی را انجام داده است، خود، شاگرد قطبالدّین شیرازی بوده است و گفتهاند که کمالالدین فارسی تنقیح المناظر را اصلاً بهاشاره قطبالدین تألیف کرده است. به حکم «تعرف الشجار بأثمارها»، از بزرگیهای کمالالدین فارسی میتوان به بزرگیهای استاد او، قطبالدّین شیرازی، پی برد.
جامعیت علمی قطبالدّین نمونهای از جامعیت عموم حکما و علمای ما بوده است و او یک استثنا نبوده است. بزرگان ما، تا قبل از دوران جدید و تأسیس دانشگاههای امروزی، در علوم جامعیت داشتند، ولی ما امروز هرکدام وارد هر رشتهای که میشویم چشممان را بر هر چیز دیگری غیر از کار خودمان میبندیم و، نه تنها چیزی نمیدانیم، بلکه علاقهای هم نداریم که بدانیم. البته گاه هست که آدمی دوست دارد و میخواهد که چیزی بداند، ولی فرصت و امکان آن را ندارد. در این صورت بر او حرجی نیست. ولی متأسفانه در نظام آموزشی ما غالباً احساس نیاز وجود ندارد. دانشآموزی وارد مدرسه میشود و رفتهرفته خودش یا دیگران به او جهت میدهند که به فلان تخصص در فلان رشته برسد. ممکن است در آن رشته بسیاری چیزها هم بداند، ولی از بسیاری چیزها هم هیچ نمیداند. بهجای آنکه تپّهای باشد که منطقه وسیعی را در بر گیرد، برج باریک و بلندی میشود که در سطحی محدود ارتفاع دارد اما خیلی چیزها را از دست میدهد. روند و روال معمول آموزش، بهویژه آموزش دانشگاهی ما، همین است. این موضوع مهمی است که ما باید برای آن چارهاندیشی کنیم. مگر میشود که فردی سی چهل سال درس بخواند و کار کند اما خارج از موضوع کارش هیچ چیزی راجع به فلسفه و دین و ادبیات و فرهنگ و این عوالم نداند و در این حوزهها هیچ چیز نخوانده باشد و دست به سیاه و سفید نزده باشد! از درخت معرفت بشر، او نه به ریشه کار دارد، نه به تنه و نه به شاخ و برگ؛ صرفاً چسبیده است به پشت یکی از مویرگهای یکی از برگها! و تمام عمر خود را نیز مصروف آن کرده است. چهطور میتوان خود را راضی به چنین محدودیتی کرد؟ مگر میشود به اینها نیندیشید که «من چرا به دنیا آمدهام؟»، «برای چه آمدهام؟»، و «به کجا میروم؟»:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم؟
این گونه سؤالها سؤالهای انسانی است و در ذهن هر انسانی هست. یعنی کمتر آدم عاقل و هوشمندی است که در وجدان خود و درون خود با این سؤالها مواجه نباشد. چهطور ممکن است کسی این شعله را در وجود خود خاموش کند و آن را نادیده و ناشنیده بگیرد و به هیچ چیز جز موضوع تخصص خود فکر نکند؟ این غلط است و جامعهای که مرکّب از این نوع افراد باشد جامعهای فهیم و فرهیخته نخواهد بود.
ما باید در شیوههای آموزش خودمان تجدید نظر کنیم و دانشآموختگانی تربیت کنیم که به دانشمندان گذشته ما شباهت داشته باشند. جامعیتی که پیشینیان ما داشتند توأم با دقت در اعلیدرجه بوده است و نباید تصور کرد که امثال قطبالدّین شیرازی چون جامع بودند فاقد دقت بودند و فرضاً از چندین علم چیزهایی میدانستند اما دانستههاشان سطحی و ابتدایی بوده است. اینطور نیست. آثار این بزرگان گواه این مدّعاست که کارشان کاملاً علمی و فنّی بوده و فهم بعضی از آن آثار، حتی برای کارشناسان امروز هم، کار سادهای نیست. آنان این مرتبه از دانایی را از راه تلاش مستمر و کار مداوم کسب کرده بودند. این «فیلسوف-دانشمندان» هم بهعنوان متخصص کار میکردند و هم خود را محدود به رشتهای خاص نمیکردند. اساساً جهانبینی آنان جهانبینی جامعی بوده است.
میتوان پرسید که این دانشمندان چگونه هم کار علمی میکردند و هم معنوی و مذهبی و متدین بودند. همین قطبالدّین شیرازی کتاب مفصلی در شرح تفسیر کشّاف زمخشری دارد؛ یعنی عالمی که در علوم طبیعی استاد است در تفسیر قرآن هم استاد است. باید پرسید چهطور بوده که دانشمندان ما وقتی طبیب بودند طبیب حاذق بودند؛ وقتی ریاضیدان بودند ریاضیدان استاد بودند؛ وقتی مهندس بودند مهندس کاردان بودند؛ وقتی منجّم بودند منجّم دقیقالنّظر بودند؛ و وقتی در علم لغت وارد میشدند استاد لغوی بودند و این همه نیز غرق در اعتقاد دینی و مذهبی آنان بوده و اعتقاد به خدا چتری بوده بر بالای همه معلومات آنان؟ چه کنیم تا دانشجویان ما و استادان ما که کار علمی میکنند، اعتقاد دینی خود را هم حفظ کنند؟ چه اتفاقی افتاده که آن بینش کم شده است؟ ما باید در تمدّن اسلامی، که قلّه مطلوب ما در انقلاب اسلامی است، تلاش کنیم تا دانشمندان ما در دانشگاهها و پژوهشگاهها، هر چه بیشتر کار علمی و تحقیقی میکنند، اعتقادشان به توحید و خدا بیشتر شود. اما این مهم چهطور ممکن بوده است و چهطور ممکن میشود؟ پاسخ این است که نگاه پیشینیان ما نگاه قرآنی بوده است. آنان به هر چیزی که نگاه میکردند آن را مخلوق خدا و آیه او میدانستند و هر چه بیشتر به نظم طبیعت پی میبردند، به قدرت الهی بیشتر معترف میشدند و به حکمت الهی بیشتر پی میبردند. نگاهشان به این جهان نگاه آیهای بوده است و این طبیعت را آینه تماشای حکت الهی میدانستند. حافظ میگوید:
در روی خود تفرّج صنع خدای کن
کآیینه خداینما میفرستمت
سعدی نیز، که همعصر و همشهری قطبالدّین هم بوده، میگوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
اینان وقتی به جهان نگاه میکردند خداوند را میدیدند. هر چه بیشتر به رازهای هستی پی میبردند، ایمانشان بیشتر میشد. کشف قوانین طبیعت را بهمعنای بینیازی طبیعت از خدا نیست. اعتقاد به خدا هم بهمعنای انکار قوانین طبیعت نیست. اگر شما در مقابل آینه بایستید و یک شکل هندسی دقیق را که مهندسی آن را ساخته درون آینه ببینید، میتوانید در آینه قوانین علمی را درباره آن شکل ثابت کنید. آن شکلی که تصویرش را در آینه میبینید قانونمند است، ولی آن تصویری که در آینه میبینید در عین آنکه قانونمند است به شما میگوید که من مستقل نیستم و تصویر واقعیتی در بیرون هستم که عکس آن در آینه افتاده است. بنابراین، معلول بودن و مخلوق بودن و ممکن بودن و نیاز به خدا داشتن و آیه بودنِ طبیعت به هیچ وجه منافاتی با قانونمندی ندارد. بلکه اینها در واقع یکچیز است. طبیعت را خدا خلق کرده است و قانونمند هم خلق کرده است: «اَلَّذی اَعْطی کُلَّ شیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی». او هم خلق کرده است و هم هدایت کرده است و ما، در علم، نهتنها با کشف قانونمندیهای طبیعت نمیتوانیم نیازمندی طبیعت را به خدا نفی کنیم، بلکه هرچه این قانونمندیها را بیشتر کشف میکنیم بیشتر به علم و حکمت خداوند در عالم معترف میشویم. در کلاسهای درس، استادان و معلّمان باید این بینش را تعلیم بدهند. در فرهنگ ما تعارضی بین علم و دین، آنگونه که در غرب روی داده، وجود نداشته است و این امر ارتباطی به این نکته ندارد که برخی نظریات علمی قدیم امروزه رد شدهاند و علمیت و اعتبار علوم جدید را نداشتهاند. امروز هم بعضی نظریات هست که ممکن است پنجاه سال دیگر دگرگون شوند.
***
باری، در پایان این مقال، پیشنهاد میکنم که استادان و دلسوزان و علاقهمندان به سرزمین دانشمندپرور فارس، طرحی را تدوین و اجرا کنند، بدین صورت که وبگاهی در فضای مجازی ایجاد کنند و در قدم اوّل فقط اسامی بزرگانی را که تعلّق به این منطقه داشتهاند، دست کم از صدر اسلام تا کنون، در آن درج کنند. اینکه میگویم از صدر اسلام به این علت است که اسناد و مدارک تاریخی ما در این دوره بیشتر موجود است و تاریخ این دوره بیشتر قابل تحقیق است. به هر حال، با این طرح مقدماتی، دست کم معلوم میشود که چند فیلسوف و طبیب و ریاضیدان و منجّم و فقیه و عارف و ادیب و شاعر و هنرمند و رجل سیاسی و کتابشناس و … از این سرزمین برخاستهاند. فایده اوّلیه این فهرست ساده این است که اگر کسی گذرش در وبگردیهایش به این وبگاه بیفتد، لحظهای با خود خواهد اندیشید که، در این خطّه از سرزمین ایران، چه اندازه مرد و زن شریف و بزرگ وجود داشته است. چنین کسی اگر تحصیلات دانشگاهیاش به جایی رسید که موقع میوه دادن و نتیجه دادن آن شد، دیگر شتابزده سعی نخواهد کرد که خود را به یک کشور خارجی برساند و از ایرانی بودن خود خجل نخواهد بود، بلکه به ایرانی بودنش افتخار میکند و ایران را هیچگاه رها نمیکند و به سراغ جای دیگر نمیرود و میماند و تلاش میکند و میسازد. همانطور که حافظ گفته است: «کسی ز سایه این در به آفتاب رود؟!»
آفتاب هم اگر باشد، ما سایه ایران را رها نخواهیم کرد.