بسم الله الرحمن الرحیم
فرهنگ ایران
«سخنرانی هشتم: بازار»
معماری و فرهنگ همواره با هم در رابطهای تنگاتنگ بودهاند. معماری در طول تاریخ دستاورد انسان در زندگی اجتماعی بوده است و تنوع معماریها حکایت از تنوع بینشها و ارزشهای فرهنگی میکند. به تعبیری میتوان معماری را لباسی دانست که فرهنگ بر تن دارد. معماری حلقۀ واسط میان تمدن و فرهنگ است. اگر فرهنگ را جنبۀ نرمافزاری زندگی بشر بدانیم و تمدن را ساحت سختافزاری آن، معماری بیانگر تمدن و فرهنگ توأمان است. اهمیت معماری در شناخت فرهنگ و تمدن به اندازهای است که هر کس بخواهد کتابی در باب فرهنگ و تمدن ملتی تألیف کند، ناچار خواهد بود فصل مهمی از آن کتاب و شاید فصل اصلی آن را به معماری اختصاص دهد. معماری گویاترین نماد و زبان گویا و پرچم بارز فرهنگ و تمدن است. از میان شاخههای معماری نیز بارزترین شاخه معماری شهرسازی است و در شهرهای تمدن اسلامی و ایرانی یکی از عناصر اصلی «بازار» است.
تعریف
لفظ «بازار» کلمهای فارسی است که در فارسی باستان سابقه دارد. در فارسی میانه، یعنی زبان پهلوی، هم با تلفظی نزدیک به بازار امروز سابقه دارد. بازار از زبان دری (فارسی جدید) وارد بسیاری از زبانهای جهان (برخی زبانهای غربی و زبان عربی) شده است. بازار هم لفظاً جهانگیر شده است و هم با عینیت عملی و کالبدیاش در جهان پراکنده شده است.
در تعریف بازار از کتاب بازار در تمدن اسلامی[۱] استفاده میکنم:
«بازار ایرانی مجموعۀ واحد و مستقلی از دکانها، تیمچهها، کاروانسراها، میدانها، بناهای مذهبی، حمامها، و دیگر مکانهای عمومی است. این مرکز تجاری سنتی معمولاً دارای طاق ضربی آجری است. روزنههایی که در طاق آجری تعبیه شده، نور و جریان هوا را تأمین میکند و بلندی سقف، فضای بازار را در فصل گرما خنک میسازد. خردهفروشان و صنعتگران در دکانهای کوچک یکطبقهای، به عرض سه تا چهار متر، به تفکیک حرفۀ خود، در راستههای مجزّا مستقر هستند. در بازار، خانۀ مسکونی وجود ندارد. از این رو مجموعۀ اصلی بازار را میتوان به هنگام شب، در تعطیلات، یا اعتصابات بست. بازارهای ایران قیصریه هم دارند. معمولاً در دکانهای قیصریه کالاهای قیمتی میفروشند. از این رو، در دو انتهای قیصریه درهای بزرگی هست که میتوان آنها را قفل کرد. بازارِ شهرهای کوچک چند صد دکان یا کمتر و بازارِ شهرهای بزرگ چند هزار دکان دارند.»
میبینیم که بازار هم، مثل قنات، یک پدیدۀ فنی و یک نمونۀ معماری فنی در مقیاس کلان است، با این تفاوت که قنات در زیر زمین است و دیده نمیشود و بازار روی زمین است و دیده میشود. به قول حافظ «در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ کین شاهد بازاری وان پردهنشین باشد». درست همان امتداد طولانی قنات در زیر زمین، در بازار در روی زمین هست: یک امتداد طولانی از کار و فعالیت اقتصادی و امور اجتماعی.
انواع و کالبدشناسی بازار
بازارها در یک تقسیمبندی کلی دو نوعاند: یکی بازارهای کوچک محلهای و شهرهای کوچک و بازارهای روز (مثل شنبهبازار و یکشنبهبازار و مانند اینها) و بازارهای موسمی و موقت؛ و دستۀ دیگر بازارهایی است که در شهرهای بزرگ جهان اسلام، با طراحی قبلی و با تدبیر، ساخته شده است. تأکید ما در اینجا بیشتر بر این نوع اخیر است که در بخش وسیعی از جهان اسلام وجود دارد: از افغانستان و کابل و قندهار و آسیای میانه و بخارا و سمرقند شروع میشود و به ایران امروز کشیده میشود و بعد میرود به منطقهای که قلمرو عثمانی بوده تا افریقا و قاهره و سرزمینهای دیگر. بازارهای مهم ایران در شهرهای تهران و اصفهان و مشهد و قم و کاشان و شیراز و یزد و اراک و کرمان و کرمانشاه و یزد و تبریز و بسیاری دیگر از شهرها وجود دارد. همۀ این بازارها با نقشۀ مهندسی و با طرح و تدبیر قبلی ساخته شدهاند و نظمی بر معماری آنها حاکم است و در طراحی و ساختمان آنها یکدستی و هماهنگی اجزاء دیده میشود. پوشش سقف، شکل حجرهها، ابعداد حجرهها، ابعاد بازار، ارتفاع سقف، تنوع مصالح و نوع مصالح برای هر مورد خاص، تزئینات ظاهری، نوررسانی، راههای ورودی و خروجی، تأسیسات جنبی، کاروانسراها، مسجدها، حمامها، مدرسهها، غذاخوریها، و بسیاری تأسیسات دیگر از لوازم بازار است. بازار را میتوان، در کنار ارگ و مسجد جامع، یکی از سه رکن اصلی شهرسازی اسلامی و ایرانی دانست. اگر مسجد را، به اعتبار رابطۀ انسان و خدا، قلب شهر بدانیم و ارگ را که حاکمنشین است به اعتبار اینکه امور شهر را تدبیر میکند مغز شهر بدانیم، میتوانیم بازار را ستون فقرات شهر بدانیم؛ زیرا استواری شهر و قدرت آن در بازار مجسم میشود: روستاییان محصولات خود را از طریق بازار عرضه میکردهاند؛ خدمات عمومی از طریق بازار داده میشده است؛ تجارت خارجی با بازار سروکار داشته است. محل انواع دادوستدها و تجارتها و خدمات عمومی و بسیاری کارهای دیگر در بازار بوده است و نبض زندگی در بازار میتپیده است.
بازارها را برحسب انواع معماری و کارکرد و موقعیت شهری نیز تقسیمبندی کردهاند، بسته به اینکه بازار از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود و نسبت به ارگ و مسجد چه موقعیتی داشته باشد. بازار با مسجد در فرهنگ و تمدن اسلامی همدوش و همعناناند و از هم جدا نیستند. در فضای اقتصادی کسبوکار طنین «الله اکبر» و «اشهد ان لا اله الله» و «اشهد انّ محمد رسول الله» همیشه پیچیده است و عطر معنویت در بازارهای اسلامی و ایرانی همیشه به مشام رسیده است. بازار هیچگاه جدا از مسجد نبوده است.
یکی از مهمترین تأسیسات جنبی بازارها، کاروانسراها یا سراها یا خانها هستند. خان و سرا و کاروانسرا معمولاً در بازار یک معنا دارند؛ اگرچه کاروانسرا در بازارهای بزرگ و پیشرفته ممکن است که در بیرون دروازه قرار بگیرد. آن را که به بازار وصل است سرا میگویند که در اصل کاروانسرا بوده است (مانند سرای امیر در بازار تهران که امیرکبیر آن را ساخته است و به آن خان هم گفته میشده است). در عثمانی، همین کلمۀ فارسی خان را برای سراها بهکار میبردند که تجاری که در داخل و خارج تجارت عمده میکردند بیشتر در این سراها مستقر بودند. قیصریهها سراهایی بوده که کالاهای گرانقیمت در آنجا فروخته میشده است. تیمچهها سراهای کوچکِ سرپوشیده بوده و نوع دیگری از کالاها را در آنجا میفروختهاند. بدستان هم نظیر سرا و خان است که، اگرچه لفظ ظاهراً فارسی است، در عثمانی بهکار میرفته است. راسته به بخشی از بازار گفته میشود که یک حرفه در آنجا متمرکز است (بهطور مثال، راستۀ فرشفروشان، راستۀ آهنگران، راستۀ نجاران، راستۀ کتابفروشان و مانند اینها). مساجدی غیر از مسجد جامع نیز در بازارها وجود داشته است. طول برخی از بازارها بیش از یک فرسخ بوده است و این خود نشاندهندۀ عظمت این نمونۀ معماری ایرانی و اسلامی است. مدرسههای دینی هم جزء دیگری از بازارهای اسلامی بوده که برخی از آنها هنوز در بازارهای ما وجود دارد. دارالشفاء و قهوهخانه و خوراکپزی و سقاخانه و آبانبار و جز اینها دیگر عناصر متصل به بازار است.
جنبههای اجتماعی بازار
بازار، در هنگام فعالیت، ترکیبی از آرامش و غوغاست. وقتی کسی وارد بازار میشود، در نگاه اوّل، با شلوغی و سروصدا و دادوفریادهای فروشندگان و بحثهای مشتریان با فروشندگان و سروصدای رهگذران مواجه میشود. ولی این همه نشاندهندۀ ناآرامی و بلبشو نیست بلکه هر کسی با کار خویش مشغول است و نظم و انتظام حاکم است. ارسل، که یک بلژیکی است و در ۱۸۸۲ (حدود ۱۳۰ سال پیش) به ایران سفر کرده است، در این باره از بازار تهران میگوید[۲]:
«از سبزه میدان به وسیلۀ سه مدخل باشکوه میتوان وارد بازار شد. بازار به تنهایی یک شهر بیکموکاستی بود که در روز در حدود بیست تا بیستوپنج هزار نفر جمعیت را در خود جای میداد و کوچهها، راهروها، میدانها، چهارراهها، مهمانخانهها و مساجد مرتبی داشت. راهروهای وسیع پیچدرپیچ سرپوشیدهاش، زیر گنبدهای آجری روزنهداری قرار گرفته بود و این روزنهها طوری تعبیه شده بود که نور و هوا به داخل بازار نفوذ مینمود، ولی بازاریها و آنهایی که آنجا کار یا رفتوآمد داشتند، از گرمای طاقتفرسای هوا و آفتاب سوزان تهران به هیچ وجه احساس ناراحتی نمیکردند. کسبه در گوشۀ دکانهای خود نشسته، انبوه جمعیت رنگارنگی را که از بام تا شام، با عجله، از برابر آنها این طرف و آن طرف میرفتند تماشا میکردند. بازار علاوه بر بزرگترین محل کسب و تجارت پایتخت امپراطوری ایران، گردشگاه مناسبی برای بیکارهها و وعدهگاه و جای ملاقات انواع و اقسام مردمی بود که آنجا همدیگر را میدیدند تا کارهای دولت را ارزیابی کنند، از اخبار دست اول روز اطلاعاتی بهدست آورند، یا شایعات و اکاذیبی را که دهان به دهان در شهر میگردد و یککلاغ چهلکلاغ میشود از همانجا نشر دهند.
در بازار «میرزا»ها، دکان به دکان، سرا به سرا، راسته به راسته، آخرین شوخیها و متلکهای روز را به دهانها میانداختند. زنها دوتا دوتا ، چهارتا چهارتا، با هم راه میرفتند. نقالها داستانهای شاهزادهها و خانمهای هزارویکشب را نقل میکردند و نوازندهها فتوحات رستم یا «فرخزاد» را همراه با صدای ساز میخواندند. گاهی در گوشهای «درویشی» مستمعی را گیر آورده و به او وعظ میکرد، ولی این مستمع برای شوخی و مسخرگی بیش از باور کردن به اینگونه داستانها آمادگی نشان میداد. این «درویش» بیشتر ناراحت میشد اگر گذارش به یکی از حلقۀ «لوطی»ها میافتاد که با وضع گستاخانهای کلاه را تا روی بناگوش پایین کشیده، سینهچاک، دست روی قدّاره، به هر طرف گشت میزدند و بیش از آنکه به شنیدن چنین حرفهای پندآمیزی رقبت نشان دهند، سعی میکردند که به هر لطایفالحیلی چند قران بیشتر گیرشان بیاید».
همانطور که در این نوشته آمده است، مردم از تابش آفتاب و از بارش برف و باران و از سرما و گرما آسایش دارند و این برای شهرهایی مثل شهرهای ایران یا آسیای میانه یا شمال افریقا نعمتی است و این کارکرد هنوز هم مهم شمرده میشود.
نکته دیگر، از نظر اجتماعی، ارتباط چهرهبهچهرۀ بازاریها با یکدیگر و با مردم است. فروشندگان در بازار همدیگر را با فاصلۀ ۶ الی ۸ متری میبینند. فروشندهها و صاحبان حجرهها و دکانداران در کنار هم و روبهروی هماند و در هر لحظه که اراده کنند میتوانند با همکار خود همینطور که مشغول کسبوکارند صحبت کنند یا با دکان کناری رابطه داشته باشند. این جامعۀ کوچک از همدیگر مجزا نیستند و در ساختمانهای دربسته مثل ساختمانهای تجاری مرسوم در دنیای غرب جداگانه کار نمیکنند و ارتباط رودررو و چهرهبهچهره دارند.
از سوی دیگر، مردم هم هنگام عبور از بازار برای خرید اجناس هر دو سوی راستهها را مینگرند و از این طریق میتوانند جنسی را جنسی را که مشابه جنس مورد نظرشان است از مغازۀ روبهرو انتخاب کنند. این همه از نظر انسانی فضای مأنوسی فراهم میکند. میبینیم که بازار اساساً نوع خاصی از زندگی دستهجمعی است و، علاوه بر آن، کانون بزرگ خبرهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است.
از دیگر جنبههای اجتماعی و اقتصادی بازار باید به نظام صنفی اشاره کرد. در بازار، در عین حال که کل آن هویت مستقل و ممتاز دارد، هر صنفی در بخشی از بازار در راستهای متمرکز است و آن صنف، خود، هویت مستقل و ممتاز درونی دارد. این تشکلهای صنفی از دیرباز قواعد و ضوابط نوشته و نانوشتهای داشتهاند؛ قواعد و ضوابطی شبیه آنچه میان گروههای فتیان و جوانمردان در جامعه وجود داشته در میان افراد صنف هم وجود داشته است و مانند آن گروهها سلسلهمراتبی در کار بوده است. هر صنفی آیین و آدابی داشته نظیر صوفیه. در بعضی از دورههای تاریخی، بزرگ یک صنف شیخ نامیده میشده و دستیاری نیز داشته که به او خلیفه میگفتند. در صنفها کسی که مبتدیها را آموزش میداده و صلاحیت آنها را برای اشتغال تعیین میکرده، استاد نامیده میشده است و شاگرد تربیت میکرده است. نامها و الفاظی که در این سلسلهمراتب بهکار میرفته در دوره های مختلف فرق میکرده است. در دورۀ صفویه به بزرگ هر صنف نقیب میگفتند (امروز هم در عربی نقابه بهمعنی اتحادیۀ صنفی یا سندیکاست).
تنوع اصناف در بازار موضوع و مضمونی در ادبیات فارسی هم شده است و یکی از میدانهای طبعآزمایی و هنرنمایی و تنفنّن برای تعداد زیادی از شاعران بوده است. برخی شاعران انواع صنفها و کسبۀ موجود در بازار شهر خود را به شعر در آوردهاند. این نوع شعرها را «شهرآشوب» میگویند. معروفترین تحقیق در این باره کتابی است با نام شهرآشوب در شعر فارسی[۳] از شاعر و ادیب درگذشتۀ معاصر، احمد گلچین معانی، که مجموعهای است از شعرهای شهرآشوبی عدهای از شاعران. در این شعرها از الفاظ قصاب و بزاز و آهنگر و مانند اینها استفاده میکردند و به این بهانه سخنهای شاعرانه میگفتند و، در عین حال، توجهی هم به اهل حرفه در شعر میشده است. بهعنوان نمونه، چند رباعی از خواندمیر، مؤلف تاریخ مشهور حبیبالسیر، اشاره میکنم:
خطاب به درودگر میگوید:
ای کرده دلم به رندۀ هجر زبون
گر ارّه نهد بر سر من چرخ نگون
|
چشمان من از شوق دو رود پرخون
هرگز نکنم مهر تو از دل بیرون
|
راجع به قصاب می گوید:
ای گشته دلم ز تیغ هجرت کشته
بی روی تو ماندم از توانایی دور
|
دیده ز فراق تو به خون آغشته
مانندۀ گوسفند بیجانگشته
|
برای آشپز میگوید:
ای پختهشده ز تاب وصلت هر خام
اطباق سپهر و کاسههای مه و مهر
|
از دست تو لذتی دگر یافت طعام
از حسرت خان تو ندارند آرام
|
برای خبّاز (نانوا):
ای آمده منبر دکانت گردون
ا ز شرم ته نان تو ناید دیگر
|
شد پردۀ منبرت شب غالیهگون
قرص قمر از تنور افلاک برون
|
و برای عطار میگوید:
ای گشته هوای کوی تو عطرافشان
در آتش هجر تو دلم سوخت چو عود
|
از نکهت خلق تو معطر دل و جان
گردید گلابِ اشک از دیده روان
|
نظارت بر بازار
گفتیم که در بازارها هنگام فعالیت آرامش و غوغا توأمان وجود دارد. آرامش و انتظام حاکم بر بازارها بیسببی هم نبوده است و بازاریها نمیتوانستهاند هر کاری که میخواستند بکنند. حکومت همواره بر کار بازاریان نظارت کامل داشته است. بازار در ایران حتی از قبل از اسلام هم رئیسی داشته که در فارسی میانه به او «بازاربد» میگفتند (قیاس کنید با سپهبد و موبد). از صدر اسلام هم، از روزی که شهر در اسلام معنا پیدا کرده و مدینه مرکز حکومت اسلامی شده است، پیامبر و خلفا و حاکمان پس از ایشان برای بازار مأمور و مسئول گماشته بودند. بازار و قواعد کسبوکار در حدیث و فقه میدان گستردهای دارد. احادیث مفصلی دربارۀ اخلاق کسبوکار آمده و جاهایی کسبوکار حلال تأیید شده و در جاهای بیشتری حرص و آز و تقلب و تلبیس در معامله مذمت شده است و احکام مفصلی تدوین شده که کسب حلال چیست و خریدوفروش چه چیزهایی جایز است و چه چیزهایی جایز نیست. مهمترین آنها در کتاب مکاسب جمع شده است که در حوزههای علمیۀ ما هنوز بهعنوان احکام فقهی حاکم بر دادوستد و فعالیت اقتصادی آموخته میشود.
نظارت حکومتی را بر شهر و بهویژه بر بازار «احتساب» میگفتند و کسی را که مسئول این کار بود «محتسب» مینامیدند. مجموع بایدها و نبایدهای فقهی و حکومتی را هم در یک سلسله کتابهایی با نام مشترک «احکام حسبه» گرد میآوردند. محتسب هم که در شعر و ادب ما فراوان از او یاد شده از همین رسشه است. یکی از معروفترین کتابها در این باره کتاب معالم القربه فی احکام الحسبه از قرن هفتم هجری است که بخشی از آن را در اینجا نقل میکنیم[۴]:
«در حسبت بر کارهای ناشایستۀ بازاریان کسی را روا نیست که در کوچههای تنگ بنشیند یا مصطبۀ (آن سکویی که رویش مینشستند) دکان خود را از پایههای سقف بازار به گذرگاه بیرون کند، زیرا این کار تجاوز است و راه را بر رهگذران تنگ میکند. پس بر محتسب است که از این عمل باز دارد تا به مردم زیانی نرسد. و همچنین است بیرون آوردن فاصلهها (بهمعنی آجر گفتهاند) و تعبیۀ روزنهها و نصب دکه در راههای تنگ که منع از آنها واجب است. اما اگر دکهای یا درختی را بر در خانه بنشانند به گفتۀ برخی از اصحاب شافعی رواست، به شرط آنکه رهگذر را زیانی نرساند، و حتی گفتهاند حتی اگر دورتر از در خانه هم باشد جایز است و قاضی حسین بر همین عقیده است، ولی شیخ ابومحمد جوینی درختکاری در راه (شارع) و نصب دکۀ بزرگ را به هیچ رو روا نمیداند، چه راه تنگ باشد چه فراخ. زیرا این امر سبب میشود که مردم شبها به همدیگر برخورند و نیز موجب ازدحام گلههای ستوران میگردد و بهمرور زمان جای بنای دکه و درخت مشتبه میشود و اثر جاهایی که متعلق به راه است از میان میرود.
همچنین است هر آنچه سبب آزار و زیان بر رهگذران باشد و نیز بستن ستور در راهها در صورت تنگی راه و وا ماندن عابران ناشایسته است و باید از آن منع کنند. مگر آنکه به منظور فرود آمدن و سوار شدن موقتی باشد، زیرا شارع مشترکالمنفعه است و کسی حق ندارد منفعت آن را به خود اختصاص دهد جز به قدر احتیاج، و نیز جایز نیست انداختن زباله به راهها و پراکندن پوست خربزه (یا هندوانه) و آب پاشیدن راه که در آن بیم لغزیدن و افتادن باشد و نیز نصب ناودانهایی که از دیوار بیرون آید و آب آن به کوچههای تنگ ریزد. زیرا سبب نجاست جامهها و تنگی راه میشود. و همچنین است باقی گذاشتن آب باران و گل در کوچه و ناروفتن آن که همۀ این کارها بر عموم مردم ناشایست است، و بر محتسب است که مردم را به رعایت این امور مکلف سازد».
این احکام به حسب کسبهای مختلف تنوع دارد. مثلاً برای عسلفروشان میگوید:
«شایسته است که کالاهای خود را در ظروف سربسته نگاه دارند تا از مگس و حشرات زمین و خاک و غبار و بول موش و مانند آن محفوظ ماند. و محتسب باید فرمان دهد که در شستن ظروف پارچۀ کهنۀ پاک و تمیز بهکار برند نه کهنههای مزبلهها و پارچههای ناپاک، زیرا در این صورت به سلامت مردم مضر خواهد بود.
و همچنین باید مگسپران در دست بگیرند و در تمام مدت روز مگسها را برانند. و نیز محتسب باید آنها را موظف بدارد که جامههای نظیف پوشند و دستها و همچنین ظروف را بشویند و ترازو و پیمانه را پاکیزه کنند و نیز دکانهای منفردی را که در نواحی بیرون بازار قرار دارند زیر نظر گیرد و کالاها و ترازوی ایشان را هر زمان به طور سرزده بازرسی کند، زیرا بیشتر آنان تدلیس میکنند»[۵].
این نمونهای از نظارت بر بازار در روزگار گذشتۀ ماست.
بازاریها از قدیم شادیها را در بازار جشن میگرفتند و بازار را آذینبندی میکردند. وقتی شخصیت بزرگی از خارج کشور و یا از مقامات کشوری به شهری وارد میشد او را از بازار عبور میدادند و بازار را به احترام و به افتخار او آذین میبستند و مردم از همۀ شهر میآمدند و در بازار به تماشا میایستادند. در عزاداریها و سوگواریها بازار را تعطیل میکردند و در تکایا و مساجد تجمع میکردند و عزاداری میکردند؛ چنانکه امروز هم همینطور است. امروز هم اگر به بازارهای قدیمی (مثلاً بازار تبریز) سر بزنیم می بینیم که روزهایی از ایام شهادت ائمۀ معصومین که تعطیل رسمی هم نیست بازار تعطیل است و بازاریها عزاداری میکنند: هم به صورت دستههای عزاداری دستهجمعی حرکت میکنند و هم در مساجد موجود در بازار جمع میشوند و وعظ میشنوند و عزاداری میکنند.
در بازار، راستۀ کتابفروشان از حیث ارتباطات علمی اهمیت ویژهای داشته است. در واقع، راستۀ کتابفروشان نمونۀ همان چیزی است که امروز در دنیای غرب به آن «باشگاه کتاب (Book Club)» میگویند. اهل علم در حجرهها و دکانهای راستۀ کتابفروشان مینشستند و با یکدیگر بحثهای علمی میکردند. این سنت تا همین صد سال پیش در ایران خود ما هم ادامه داشته است. محمدعلی فروغی در یادداشتهای روزانۀ خود بهکرات از یک کتابفروشی به نام حجرۀ آقا شیخ حسن یاد میکند که او و محمد قزوینی آنجا هر روز همدیگر را میدیدند. عدۀ دیگری از اهل علم و روشنفکران آن دوره هم که دوست داشتند با فرهنگ غربی آشنا شوند میآمدند. در آنجا هم کتابهای مربوط به فرهنگ اسلامی و هم کتابهای فرنگی عرضه میشده است. البته این سنت که فروغی معاصر از آن یاد میکند سنتی دیرینه است. مدارکی هست که نشان میدهد بازار ورّاقان از زمان جاحظ (۱۵۰-۲۵۵ق.) و ابن ندیم (؟-۳۸۰ق.) پیشینه دارد.
جنبههای سیاسی بازار
بازار همیشه جنبشهای سیاسی و اجتماعی بوده است؛ چه در مقابل حکومتها و چه همراه با آنها. در کشور ما این نقش در یکصد سال اخیر نقش بسیار بارزی بوده است. از اواسط دورۀ قاجار و از زمانی که نهضت تنباکو آغاز شده بازار تعیینکننده و تأثیرگذار اصلی بوده است. بسته شدن بازار در جامعه یا شکسته شدن اعتصاب بازار، هر یک، معنایی داشته و حرکتی را هدایت میکرده است. گاه بازار همچون رسانهای همگانی عمل میکرده است. جارچی و منادی خبرهای مهم سیاسی و اجتماعی را در بازار فریاد میکرده به اطلاع عموم میرسانده است. در ایران و در نهضت مشروطه در هر شهری میبینیم که بازاریها فعالاند. جرقۀ نهضت مشروطه توسط علاءالدوله زده شد که دو تاجر بازاری را بهناروا فلک کرد و دیگر جلوی کار را نتوانستند بگیرند و بازارْ فعال و وارد جریان انقلاب شد. در جریان روی کار آمدن رضا خان هم علما و بازاریها هر دو در کشاکش بودند. در نهضت ملی شدن صنعت نفت هم بازار رکنی مهم بود. بعد از همۀ اینها، در نهضتی که به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد، میبینیم که بازار به طرق مختلف نقش تعیینکننده داشت. در جنگ تحمیلی هم بازار یکی از پشتوانههای اقتصادی و تدارکاتی جنگ بود و به هر حال نقش سیاسی بازار را نباید فراموش کرد.
جان کلام
باری، ما ایرانیها بزرگترین سازندۀ بازار در دنیای اسلام بودهایم. یعنی بازارهای ایران در کنار بازارهای حلب و قاهره و استانبول از جمله بازارهای اصلی جهان اسلام بوده است و امروز بازار میراث فرهنگی زندۀ ماست. اما در قرن اخیر که شیرازۀ تمدن و فرهنگ ما بر اثر غربزدگی از هم گسیخته شده است، بازار هم منزلتش را از دست داده است و جایگاهش روزبهروز ضعیفتر و نقشش کمتأثیرتر شده است. متأسفانه بازار را دیگر یک مقولۀ متعلق به گذشته و در واقع تاریخمصرفگذشته تلقی میکنند. نگارنده به اقتضای مسئولیتهایی که تا کنون داشته است بسیار سعی کرده است تا مسئولان شهرسازی کشور را با بازار آشتی دهد و به مسئولان ذیربط پیشنهاد تأسیس یک نمونه بازار ایرانی_اسلامی را در یکی از شهرهای جدید (شهر جدید اندیشه) داده است که در حال حاضر در دست ساخت است. سؤال این است که آیا در حال حاضر که مردم به بازارهای قدیمی بهجامانده و هنوزفعال میروند و خرید میکنند، ناراحتی دارند که ما نباید دوباره مانند آنها را بسازیم؟ مردمی که برای خرید جنسی به بازار میروند راحتتر از مردمی هستند که به خیابان برای خرید آن جنس میروند. بازارها را میتوان متناسب با امکانات امروزی ساخت. یعنی اگر در معماری بازارهای قدیم سامانههای آبرسانی و برقرسانی و گازرسانی و خطوط ارتباطی و مخابراتی پیشبینی نشده است، در بازارهای امروزی این تأسیسات را باید افزود و بازاری ساخت که همۀ این زیرساختها در آن موجود باشد و در عین حال ساختار کالبدی بازار ایرانی_اسلامی را هم باید حفظ کرد و هنر معماری اسلامی را در آن بهکار برد. اصرار بنده برای ساخته شدنِ یک نمونۀ تمامعیار از بازارهای سنتی از این جهت است که این نمونه باعث شود که سرمایهگذاران و شهرسازان و انبوهسازان برای ساختن نمونههای دیگر ترقیب و تشویق شوند. میشود بازارهایی بسیار زیباتر و کارآمدتر از بازارهای قدیمی ساخت و این میراث را حفظ کرد.
اما آنچه دل انسان را به درد میآورد این است که ما نه تنها از معماری بازار اعراض کردهایم و نه تنها با ساختمان و ساختار بازار و با کالبد و روح آن وداع کردهایم، بلکه گویی از به زبان آوردن لفظ بازار هم شرم داریم. در اروپا و امریکا به تقلید از بازارهای اسلامی_ایرانی مجتمعهای تجاری بزرگ ایجاد میکنند و ما در ایران وقتی که میخواهیم مجتمعهای تجاری جدید ایجاد کنیم، اسم آنها را «مال» میگذاریم که بیشتر در امریکا بهکار میرود! برای نمونه، در یکی از روزنامههای خودمان صحبت از «تهرانمال» است[۶]: آغاز فروش مرحلۀ اول واحدهای تجاری مجتمع تجاری_تفریحی «تهرانمال». تهرانمال فارسیزبان را به یاد لجنمال و پایمال میاندازد نه بازار! البته سرمایهگذاری در چنین طرحهایی و ساخت آنها خودبهخود عیبی ندارد و مشکلی از مشکلات مردم را هم برطرف خواهد کرد. ولی سخن ما این است که چرا کلمۀ «بازار» را بهکار نمیبرند. همۀ دنیا کلمۀ «بازار» فارسی را در کتابهای لغت خودشان وارد کردهاند و ما در شهر تهران بازارمان را «مال» میخوانیم! ما که از اسم این اندازه فراری هستیم، از مسمّا چهاندازه گریزانیم؟
همۀ ما ایرانیان باید بازار را یک سرمایۀ تمدنی و فرهنگی بشماریم و اهمیت و ضرورت آن را به هم گوشزد کنیم. بیتوجهی به بازار هیچ علتی ندارد مگر خودباختگی؛ که خدا کند از ما دور باشد.