رئیس بنیاد سعدی در پیامی به مناسبت برگزاری هفته هنر افغانستان در ایران گفت: عبارت کوتاه «جان پدر کجاستی؟» صدایی است که از عمق تاریخ همه ملتهای مظلوم به گوش میرسد و تاریخی دراز از مقاومت، رنج دیدگی، حسرت و مظلومیت را در خود خلاصه کرده است.
به گزارش روابط عمومی کمیسیون ملی یونسکو- ایران، غلامعلی حداد عادل در پیامی به مناسبت برگزاری هفته هنر افغانستان در ایران، با داغدیدگان حادثه تروریستی ماه گذشته در دانشگاه کابل ابراز همدردی کرد.
در این پیام تصویری آمده است:
«جان پدر کجاستی؟» این سوالی بود که پدر یکی از دانشجویان دانشگاه کابل بعد از آگاهی از حمله تروریستی به آن دانشگاه، بارها و بارها از فرزند دلبندش در تلفن همراه پرسیده و پاسخی نشنیده بود. این صدا اگرچه به گوش آن دانشجوی شهید نرسید، به گوش همه مردم دنیا رسید سخنی برخواسته از دل بود که لاجرم بر دل نشست. «جان پدر کجاستی« حرف دل همه پدرانی بود که دهها سال است در افغانستان مظلوم و قهرمان نگران سرنوشت فرزندان خود هستند، حرف دل پدرانِ جوان هایی است که فرزندان خود را در انقلاب اسلامی ایران و در جبهههای جنگ و دفاع از آیین و میهن از دست دادهاند. این صدایی است که از عمق تاریخ همه ملتهای مظلوم به گوش میرسد. «جان پدر کجاستی» را باید عصاره و چیکده درد و دل پدران و مادران افغانستان، ایران، عراق، لبنان، سوریه، یمن و بسیاری جاهای دیگر دانست. این عبارت کوتاه، تاریخی دراز از مقاومت، رنج دیدگی، حسرت و مظلومیت را در خود خلاصه کرده است. گویی از تک تک کلمات و حروف آن خون میچکد.
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
که از خون دل و دیده برو رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
که از دست غمت نشسته دلتنگی نیست
«جان پدر کجاستی» به سرعت برق و باد در ایران منتشر شد. این کلام دردآلود اسم رمز همدلی و همزبانی میان دو ملت ایران و افغانستان شد و به صورت حلقه وصل مردمی درآمد که بیش از چهل سال است در راه استقلال و عزت کشور خود مجاهدت میکنند، مردمی که جان بر سر ایمان و آرمان خود نهادند. ایرانیان که همسایه دیوار به دیوار ملت افغانستانند چون با مردم افغانستان، فرهنگ، تاریخ، دین و زبان مشترک دارند معنای جان پدر کجاستی را بهتر از دیگران درک میکنند. درست است هم همدلی از همزبانی بهتر است اما اگر همدلی همراه با همزبانی باشد پر مایه تر، ژرف تر و موثرتر میشود. شاعران ایران با شنیدن جان پدر کجاستی دهها رباعی و غزل و قصیده سرودند تا با مردم افغانستان همراهی، همدلی و همزبانی کنند. گویی این سخن زخمه ای بود که صدها تار دل را به لرزه و صدا درآورد گویی فریادی بود که در کوهی پیچید که صدها پژواک ایجاد کرد. اکنون در ایران همه با آن پدر گمگشته فرزند، همدلی میکنند و جان پدر کجاستی میگویند. ملت ایران خود را از ملت افغانستان جدا نمیدانند، مرزها، مرزهای خاک است، مرز دلها نیست. دلهای ما و شما یکی است آب اگر صد پاره گردد باز با هم آشناست. اجازه میخواهم سخن کوتاه خود را با غزلی که دهها سال پیش از شاعر افغانستانی خواندهام به پایان بیاورم.
یاران سپیده سر زده از دشت خاوران
چشمانتظار ما و شمایند دیگران
خندیده آفتاب صفابخش بی زبان
بر باد باد هستی این دیرباوران
بر جان ما چه رخنه و بیداد میکند
این تلخی و سیاهی و اندوه بیکران
از بس که روزگار زمستان دراز شد
یخ بسته آسمان و فرو مرده اختران
خیزیم و تا به خانه خورشید ره بریم
همراه ما صداقت دست دلاوران
این باغسار غمزده را گلفشان کنیم
بسیار شد وزیدن باد خزان بر آن
ناید به سالها و مخواهید این حدیث
پرواز یک عقاب ز خیل کبوتران