متن کامل سخنان دکتر حدادعادل در مراسم ترحیم مادرشان
بسم الله الرحمن الرحیم
حضار محترم
خواهران و برادران عزیز، دوستان گرامی، سروران ارجمند
از همۀ شما که به مجلس ترحیم حاجیهخانم فاطمۀ مصدقیراد تشریف آوردهاید تا با حضور خویش بازماندگان او را تسلا دهید سپاسگزاریم. در مجالس ترحیم، چندان مرسوم نیست که فرزندان یا بستگان متوفی دربارۀ او سخن بگویند، اما من بهعنوان کسی که هشتاد سال با او زندگی کرده و در دامن پُرمهر او پرورش یافته، میخواهم نه بهعنوان فرزند وی، بلکه بهعنوان کسی که از نزدیک او را میشناخته، گزارشی مختصر از شخصیت معنوی این بانوی ارجمند بهدست دهم و از میان همۀ خصوصیات ستودنی وی، صرفاً از اعتقاد دینی و بینش انقلابی وی سخن بگویم.
خانم فاطمۀ مصدقیراد متولد سال ۱۳۰۸ بود. پدرش مرحوم حاج حسنآقای مصدقی از نیکان بازار تهران بود. حاج حسنآقا از تربیتشدگان مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدحسین زاهد و از مریدان مرحوم حاج میرزا عبدالعلی تهرانی (پدر آیتالله حاجآقا مجتبی و آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی) بود. پدرش، حاج حسنآقا، مرجع پاسخگویی به احکام شرعی بازاریان و معلم قرآن و سخنران مجالس دینی و مورداعتماد همگان بود. عموی او، حاج حسین مصدقی، از یاران باوفای امام و از مبارزان و مجاهدان اولیۀ انقلاب اسلامی بود که پس از پانزده خرداد، رسالۀ توضیح المسائل امام راحل را بهچاپ رساند و بهزندان افتاد.
خانم مصدقیراد تنها پنج کلاس ابتدایی درس خوانده بود و تحصیلات دبستانش ناتمام مانده بود، زیرا در دوران رضاخان، دختران را مجبور میکردند در تصدیق ششم ابتدایی با عکس بدون حجاب ظاهر شوند و او، با وجود هوش و حافظهای قوی، به همین علت، دیگر به مدرسه نرفته بود.
خانم مصدقیراد یک زندگی مؤمنانۀ سرشار از تقوا و تعبّد را سپری کرد. او اهل ایمان و عمل به واجبات و پرهیز از محرّمات و مقیّد به احکام شرعی مخصوصاً نماز بود. سالها قبل، بعد از آنکه متوجه شده بود که اشکالی در یکی از مقدمات نماز او وجود داشته، بیست سال تمام همۀ نمازهای خود را اعاده کرد و این نشانۀ ایمان و اراده و همّت او بود. در دهههای آخر عمر، منظماً در نماز جماعت مسجد قبا شرکت میکرد. اهل نماز شب و تهجّد نیز بود.
او با عشق و علاقه به اهل بیت و مخصوصاً ارادت به امام حسین علیهالسلام و حضرت زینب علیهاسلام زندگی میکرد. هنوز از کودکی، صدای هایهای گریۀ او را در روضههای خانگی ماهانۀ مادربزرگم بهیاد دارم. بعد از فوت همسرش، مرحوم حاجرضا حدّاد عادل، در سال ۱۳۷۳، او سیویک سال مجلس عزاداری روزهای تاسوعا و عاشورا را در خانۀ پدر ادامه داد. اصرار و اشتیاق او به برگزاری این روضه بهاندازهای بود که گویی یک سال با امید به این مراسم زندگی میکرد. همیشه به فرزندان خود توصیه میکرد که بعد از من مبادا این مجلس عزاداری را تعطیل کنید.
از سال ۱۳۴۱ که امام راحل مبارزه با رژیم ستمشاهی را آغاز کرد، خانم فاطمۀ مصدقیراد با پیروی از او قدم در راه انقلاب نهاد. در فاصلۀ سالهای ۴۲ تا ۵۷، سه تن از فرزندان او به زندان افتادند. یکی از آنها دختر چهاردهسالهای بود که کمسنوسالترین زندانی کمیته محسوب میشد و شش ماه زیر شکنجۀ ساواک بود. در سال ۵۷، همۀ اعضای خانواده و از جمله خود او در خدمت انقلاب بودند. با شروع جنگ، سه پسر او به جبهه رفتند. از میان آنها، مجید، که فارغالتحصیل رشتۀ مهندسی متالورژی دانشگاه صنعتی شریف و معاون سیاسی استانداری کرمانشاه بود، در هفتم مهر سال ۱۳۶۰ در عملیات ثامنالائمه که به شکست حصر آبادان منجر شد، به شهادت رسید. وقتی خانوادۀ شهید به حضور امام خمینی رسیدند، این مادر شهید به امام گفت: من، از اول انقلاب، در برابر مادرانی که فرزندان خود را تقدیم انقلاب کرده بودند احساس خجالت میکردم؛ اکنون که فرزندم به شهادت رسیده خدا را شکر میکنم. علاقۀ او به این فرزند شهید بهاندازهای بود که در همۀ چهلوچهار سالی که پس از شهادت وی بر سر مزار او حاضر میشد، مثل روز اول، زار زار میگریست. داغ مجید هرگز بر دلش سرد نشد.
این مادر مؤمن، که ایمان و بصیرت او را در وصیتنامهاش میتوان مشاهده کرد، تا پایان عمر لحظهای از صراط مستقیم انقلاب و راه رهبری منحرف نشد. او نهتنها اخبار و حوادث سیاسی را بهصورت دقیق و مستمر پیگیری میکرد که در تمام سیویک سالی که پس از درگذشت همسرش تنها زندگی میکرد اوقات خود را به ختم قرآن و مطالعۀ کتاب میگذراند. سالی چند بار قرآن را با ترجمه میخواند. غیرت و همّت او بهاندازهای بود که وقتی در سال ۱۴۰۱ با افرادی که در خیابان شعارهای هنجارشکن میدادند مواجه شده بود، در نودوسهسالگی، واکنش سخت نشان داده بود و چیزی نمانده بود که با آنها درگیر شود. روز شنبۀ همین هفته، به عیادت او به بیمارستان رفتم. با آنکه در ضعف و ناتوانی بود و دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود، زیر لب چیزی میگفت. از او پرسیدم: مادر چه دعایی میخوانی؟ با صدایی لرزان گفت: زیارت امام حسین میخوانم.
این بانوی مؤمن و صبور و این زن بابصیرت، سرانجام، در ۹۶سالگی، در حالی که در عمر پربرکت خود صاحب هشتادوپنج فرزند و نوه و نتیجه و نبیره بود، بهدیدار معبود خود شتافت. او برای خانواده و بستگان و دوستانش یک نعمت الهی بود. با درگذشت این مادر، پنجرهای از بهشت که از آن همواره نور و محبت نصیب فرزندانش میشد بسته شد.
این سخن را با شعری که سالها قبل، بهمناسبت روز مادر، برای او سرودهام بهپایان میبرم:
ای مادرِ مهرپرور من – ای با دل و جان برابر من
ای مِهرِ سپهرِ مهربانی – ای ماهِ بلند اختر من
ای چشمۀ روشنِ محبت – ایینۀ نورگستر من
ای زمزمۀ تو زمزمِ عشق – چون روح، روان به پیکر من
رنجی که تو در زمانه بردی – هرگز نرود ز خاطر من
شیرم دادی ز شیرۀ جان – از گوهرِ توست گوهر من
ماندی همه شب به غمگساری – بیدار کنارِ بستر من
خواندی همه روز درسِ امید – بر من ز کتاب و دفتر من
گر بوسه زنم به خاکِ پایت – نبود عجب این به باور من
زیرا که شنیدهام که گفته است – نیکو سخنی پیمبر من
فرش است بهشت زیر پایت – ای خاکِ رهِ تو افسر من
آری، آری، تو قهرمانی – ای مامِ شهیدپرور من
ایینِ شهادت از تو آموخت – آن خفته به خون برادر من
امّید که سایۀ تو هرگز – کوتاه نگردد از سر من
پرسند اگر که شیرزن کیست – این است کلام آخر من
گویم که یکی است، وان یکی نیز – کس نیست به غیر مادر من
https://haddadadel.ir/messages/3554-26-2025
