تاریخ انتشار: 30 شهریور 1390

نقش جذابیت در سینمای دینی

سمبولیسم انتزاعی و بیان حقایق معنوی

دکتر غلامعلی حداد عادل

 

در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، طبعا ناچار به نفی سینمای قبل از انقلاب، به معنای عام این سینما نه موارد استثنایی آن بوده‎ایم. حالا بعد از آن لا اله گفتن، نوبت الا الله است. فرصتی است برای این‎که بدانیم آن‎چه باید باشد چیست؟

سینمای دینی به دو معنا می‌‎تواند موردنظر باشد، یکی سینمایی که دین آن را تأیید می‌‎کند و دیگری سینمایی که دین را تأیید می‌‎کند. معنای اول معنای عام است، لازم نیست همه فیلم‎هایی که در یک جامعه دینی نمایش داده می‌‎شود، به معنای دقیق کلمه، به مقولات دینی اختصاص داشته باشد. اگر ما فیلمی درباره زیبایی‎های طبیعت، در حوزه آموزش و یا بسیاری از مفاهیم عمومی، اجتماعی و انسانی بسازیم، این سینما به‎معنای عام کلمه سینمای دینی است، یعنی سینمایی است که مورد تأیید دین است، ولو این‎که به اعتبار موضوع و محتوا به مقولات خاص دینی نپرداخته باشد. در سال‎های گذشته فیلم‎هایی وجود داشت که دین آن‎‌ها را تأیید می‌‎کند. اما معنای خاص سینمای دینی، سینمایی است که موضوع فیلم اختصاصا دینی باشد. یعنی بر مفاهیم و مباحث دینی تکیه و تمرکز داشته باشد. در این‎حال ما از سینما برای تعلیم، تقویت، تأیید و پشتیبانی دین استفاده می‌‎کنیم.

در توصیف این سینما به اختصار و با اندکی مسامحه می‌‎گوییم که سینمایی است که دین را تأیید می‌‎کند.

سینما ذاتا یک هنر است. هرچند با تکنیک و فن و صنعت خاص و فنون خاصی نیز همراه است، ولی جوهر سینما جوهر هنری است. جوهر سینما باید جاذبه داشته باشد. هنر و جاذبه دو روی یک سکه هستند و ممکن نیست امری از مقوله هنر باشد و جاذبه نداشته باشد. سؤالی که ذهن مرا به خود مشغول داشته و سعی می‌‎کنم با صحبت در مورد آن نور مختصری بر صحنه مسائل سینمای دینی بیفکنم، این است که چگونه می‌‎توان حقایق و مفاهیم دینی، معانی و احکام مذهبی را در قالب تصویر، صوت، حرکت، یعنی سینما و خصوصا در قالب تصویر درآورد و بدان زیبایی بخشید و در آنجاذبه ایجاد کرد.

من به سینمای دینی از این حیث نظر دارم. پیداست که سینمای رایج، که بیشتر سینمای غرب و تقریبا همه سینماهای جهان مستضعف و تحت سلطه غرب را تسخیر کرده، سینمایی است آکنده از جاذبه‎های خاص؛ اینجاذبه‎‌ها در درجه اول صحنه‎های شهوانی است بعد انواع و اقسام حادثه‎‌ها، خشونت، هیجان، ترس و طنز. این عناصر، عناصر جذاب سینمایی است که ما نمی‌‎خواهیم آن سینما را داشته باشیم. در واقع پیش از انقلاب این سینما به جامعه ما عرضه شده بود. در این سینما برای ایجاد جاذبه نیمه حیوانی، انسان اصل قرار می‌‎گیرد و تکیه به آن نیمه حیوانی آدم می‌‎شود. غفلت از حقایق متعالی و از آن جنبه متعالی وجودی آدمی، در این سینما موج می‌‎زند. سینمای دینی در عین حال که لزوما نمی‌‎بایست از عناصری از قبیل ترس، هیجان و کشمکش و کشاکش خالی باشد، عمدتا و اصولا باید جاذبه خود را از حقایق و عناصر و امور مربوط به جنبه متعالی آدمی کسب کند. همه دغدغه خاطر سینماگر دینی این است که چگونه می‌‎توان با رجوع به حقایق دینی و جنبه متعالی وجود آدمی جاذبه و زیبایی ایجاد کرد. در حقیقت مسأله این است که انسان یکسره وجود حیوانی نیست و باید به سراغ فطرت اصیل و الهی انسان رفت و زیبایی‎‌ها را در آن عالم مشترک فطری و الهی که همه انسان‎‌ها در آن شریک هستند، جست‎وجو کرد. باید با زبان فطرت الهی با تماشاگر سخن گفت و زیبایی‎‌ها را در آن عرصه باید عرضه کرد.

سینما پدیده‎ای است که به لحاظ تاریخی به جامعه اسلامی ما تعلق ندارد. یعنی این فن در محیط اسلامی پدید نیامده، ولی آن‎چه را به جنبه متعالی آدمی مربوط می‌‎شود، می‌‎توان در عرصه ادبیات به تصویر کشید. منتها این تصویرسازی ادبی به‎جای آن‎که بر صفحه نقاشی یا پرده سینما، در عالم خارج از ذهن، منقوش و مجسم شود، در عالم خیال مجسم می‌‎شود. ولی کاملا نقش است و نوعی نقاشی که با قلم ذهن در عالم خیال ترسیم می‌‎شود. این نمادگرایی و سمبولیسمی که در ادبیات عرفانی ما وجود دارد و در آن عناصری مانند زلف، صورت، خال، لب، چشم و قد برای بیان حقایق معنوی استفاده شده است، در عرصه ادبیات تجربه موفقی است. تمدن اسلامی چه در ادبیات فارسی و چه در ادبیات عربی از این حیث کاملا موفق شده است، مخصوصا در ادبیات فارسی توانسته است که با استفاده از این عناصر یک زبان مشترک میان شاعران و شعر‌شناسان ایجاد کند. این عالمی بوده است که ضوابط خود را داشته و در بیان موفق بوده است. مولانا، سعدی، حافظ و بسیاری دیگر از شاعران، موفق بوده‎اند که تصاویری عرضه کنند که نمادی باشد از حقایق مجرد و عوالم معنوی. نمونه بارز آن حضرت امام خمینی (رحمت‎الله‎علیه) است با اشعاری عرفانی مانند: «من به خال لبت‌ای دوست گرفتار شدم…» این بیانی است کامل که مانند نردبانی به خواننده کمک می‌‎کند تا پله پله از آن بالا رود و به حقایق متعالی دست پیدا کند. سؤال این‎ است که آیا ما می‌‎توانیم در عرصه سینما هم به خلق چنین سمبولیسمی موفق بشویم؟ آیا ما می‌‎توانیم در خارج از ذهن نیز (در نقاشی و سینما) چنین توفیقی پیدا کنیم؟ شاید نقاشی مقدمه سینما باشد، یعنی اگر ما در نقاشی بتوانیم، در آن کاری که شاعرهای عرفانی ما در عالم ذهن کرده‎اند موفق بشویم، نیمه راه طولانی تا سینما را طی خواهیم کرد. اما یک فرقی هست میان کار تصویری و کار با کلام. نوع دلالت کلام به مدلول خود با دلالت تصویر به مدلول خود تفاوت دارد. وسعت عالم کلام، بیشتر از عالم تصویر است. واقعیت این است که تصویرگری در تاریخ ما رشد کافی نکرده است. در عرصه‎های بسیاری سخن از حرمت تصویرگری در میان بوده است. این‎که هنرمندان مسلمانان و نقاشان به‎جای صورت‎گری بیشتر به هنرهای انتزاعی‎تری روی آوردند، ناشی از همین محدودیت‎هاست. رشد تذهیب و نقش‎های اسلیمی مانند گل و بوته و طرح‎های هندسی و آن‎چه در نقش و نگارهای قالی و کاشی‎کاری دیده می‌‎شود، در مقایسه با آن‎چه در مینیاتور از صورت‎گری بر جای مانده، خیلی زیاد است.

باید این محدودیت‎‌ها بررسی شود و فلسفه حرمت آن‎‌ها باید دقیقا تبیین شود تا معلوم گردد که چگونه می‌‎شود آن دنیای پرنقش و نگار موجود در ذهن و خیال شاعران عرفانی را از عرصه خیال آن‎‌ها به عالم خارج و بر صفحه نقاشی یا پرده سینما کشاند.

هم‎اکنون ما چهره‎های مقدس را در فیلم‎‌ها نشان نمی‌‎دهیم، اما آیا این یک حکم فقهی است. ما در جامعه خودمان شاهد بودیم که نقاشان چهره‎های جامعه شیعی را، که همانا چهره معصومین (علیهم‎السلام) است، می‌‎کشیدند و این کار در جامعه رواج داشت. البته علما این تصاویر را به جد نمی‌‎گرفتند، ولی منع شدید هم نبود. گاه‎گاهی هم این چهره‎‌ها را به‎صورت محو ترسیم می‌‎کردند، ولی آن استثنا بود. هم‎اکنون در بسیاری از مغازه‎‌ها و منزل‎‌ها چهره معصومین را به صورت نقاشی می‌‎توان دید، آیا می‌‎شود در فیلم هم چنین کاری کرد؟ این کار توانایی فوق‎العاده می‌‎خواهد کجای این کار اشکال دارد و چرا؟ آیا بحث فقهی در این باب شده؟ آیا می‌‎شود فردی را که در جامعه مثل بقیه افراد زندگی می‌‎کند و احیانا دچار نقص و خطا نیز هست، در عرصه سینما، در قالب یک شخصیت معصوم و متعالی جلوه‎گر کرد. این تفاوتی است که سینما با نقاشی دارد. نقاش بر اساس تخیل خود نقش می‌‎کشد. اگر تصویری از حضرت علی (علیه‌السلام) در خیال خود ترسیم می‌‎کند، طوری نیست که ما صاحب تصویر را در کوچه و خیابان، در قصابی و سبزی‎فروشی و یا در دادگاه خانواده در حال رفع اختلاف با کسی ببینیم. عالم سینما از این مسائل عادی زندگی خالی نیست. خلاصه این‎که باید معلوم کنیم حلال و حرام در عرصه سینما چیست و در این عرصه به بحث‎های دقیق فقهی نیاز داریم.

همین‎جا من سؤال دیگری مطرح می‌‎کنم و آن این است که مرز میان واقع‎نمایی و بدآموزی در سینمای دینی کجاست؟ عالم هنر ناچار از بیان تضادهاست. اگر «بد» معرفی نشود، «خوب» جلوه‎گر نمی‌‎شود. در عرصه سینمای دینی باید جنبه‎های منفی هم ذکر شود. در همین داستان حضرت یوسف، چهره یوسف الهی است، ولی چهره زلیخا و تقاضایی که از یوسف می‌‎کند شیطانی است. اگر چنین صحنه‎ای بخواهد تصویر شود، مرز میان بدآموزی اخلاقی و بیان واقع در بیان تضاد‌ها کجاست؟

سؤال دیگر این است که چگونه می‌‎توان برای بیان حقایق معنوی از نوع جدیدی از سمبولیسم استفاده کرد. آیا تجربه‎هایی که در اروپا در زمینه هنر مدرن به‎جا مانده می‌‎تواند مددکار فیلم‎ساز دینی ما باشد؟ آیا می‌‎توان تا اندازه‎ای از تسلط تصویر مشخص رهایی یافت و‌‌ همان کاری را که نقاشان ما در حاشیه صورت‎گیری انجام داده‎اند و به انتزاع متمایل شده‎اند انجام داد تا سمبولیسمی انتزاعی در عرصه سینما پدید ‎آید.

سؤال بعد این است که فیلم‎ساز ما تا کجا می‌‎تواند برای ایجاد جاذبه، واقعیت تاریخی را دست‎کاری کند. او چگونه می‌‎تواند هم داستان‎‌پردازی کند و هم به حقیقت وفادار بماند؟ یکی دو تجربه که بعد از انقلاب اسلامی صورت گرفته از این حیث سخت محل بحث بوده است. فیلم‎ساز عناصری را به داستان و واقعیت تاریخی افزوده و با استفاده از آن‎‌ها جاذبه ایجاد کرده است. اما مورخان برآشفته شده‎اند و فیلم را از این حیث بی‎اعتبار دانسته‎اند.

آیا می‌‎شود قراری گذاشت و رخصتی به فیلم‎ساز داد و از او پذیرفت که در حدی که به اصل و واقعیت لطمه وارد نشود، شاخ و برگی جذاب به دستمایه اصل فیلم و واقعیت اصلی فیلم اضافه کند؟ در این صورت باید فرهنگ مشترکی میان فیلم‎ساز، تماشاگر و منتقد وجود بیاید و معلوم شود که آیا باید تعریف و توقع ما از فیلمی که یک واقعیت تاریخی دینی را تصویر می‌‎کند، برابر با توقع ما از یک محقق و مورخ باشد؟ رمان تاریخی تجربه‎ای است که می‌‎تواند واسطه‎ای بین ما و این نوع سینمای دینی باشد، هرچند ما در مرحله رمان تاریخی هم ضعیف مانده‎ایم. بعضی ابهاماتی که در این عرصه وجود دارد، ناشی از آن است که در عرصه رمان تاریخی هم کار نکرده‎ایم.

سرانجام این سؤال مطرح می‌‎شود که چگونه می‌‎توان نسل جدید یا نوع جدیدی از تماشاگر برای سینمای دینی به‎وجود آورد که جاذبه‎های دیگری را ببیند و زبان سینمای دینی را بداند. این کار مستلزم کوشش بسیار است، یعنی باید مرتبا در جامعه ما برای تبیین مفاهیم وتعیین حدود جهت ایجاد ذهنیتی مناسب برای چنین سینمایی کوشش شود.

بخش دیگری از سخن من که فهرست‎وار و مختصر است، به عرصه‎های مختلف سینمای دینی اختصاص دارد. من سعی کرده‎ام چند حوزه یا عرصه را که در همه آن‎‌ها می‌‎توان به معنای خاص کلمه، سینمای دینی داشت. مشخص و متمایز کنم. یک عرصه برای فیلم‎سازان در سینمای دینی، بیان احوال و زندگانی اولیای خداست، اعم از معصومین و غیرمعصومین. تصویر زندگی آن‎‌ها و بیان حوادث و ماجراهای حیات اولیای خدا.

مقوله دیگر بیان حوادث مهم تاریخ مذهبی ماست. این موضوع هم به دوران معصومین مربوط می‌‎شود و هم به دوران بعدی که از صدر اسلام تا امروز است و از آن جمله جنگ‎‌ها، فداکاری‎‌ها، حرکت‎های مهمی چون عاشورا و… است. حوزه دیگر که بسیار هم وسیع است فیلم‎هایی است که، برای بیان رابطه طولی نوری که از عالم بالا به دل آدمی می‌‎تابد و آن صعودی که انسان خدایی در پرتو این نور پیدا می‌‎کند، تصویر می‌‎شود.

عرصه دیگر به فیلم‎هایی که به تصویر جامعه دینی و تأثیر دین در جامعه اختصاص دارد، می‌‎پردازد که حضور در بخش‎های مختلف زندگی است، یعنی نباید مراد ما از سینمای دینی همواره امور خاص ماورایی (ماورای ملموس و محسوس) باشد، بلکه باید تأثیر آن امور ماورایی را در زندگی، خانواده، مدرسه، جنگ و جهاد و حتی در مظاهر فرهنگی و تمدنی از قبیل معماری، لباس، حجاب و امثال آن نشان دهیم. برای بیان این‎که یک جامعه دینی چه نوع جامعه‎ای است، باید فیلم بسازیم. به‎عنوان مثال در مورد مسأله حجاب، و بیان این‎که رعایت حجاب چه نوع جامعه‎ای ایجاد می‌‎کند و عدم رعایت حجاب به کجا می‌‎انجامد، می‌‎توانیم فیلم بسازیم.

عرصه دیگر، فیلم‎هایی است در نقد جامعه غیردینی و این‎که فقدان دین چه خلأ‌ها و سرگشتگی‎‌ها، سرگردانی‎‌ها و دشواری‎هایی در عالم درون و برون برای یک جامعه غیردینی و افراد آن ایجاد می‌‎کند. این هم عرصه بسیار وسیعی است.

سخن آخر این است که راه طولانی و کار سخت است. حقیقت این است که ما از زندگی دینی و از زندگی در یک جامعه دینی مدت‎هاست به دور افتاده‎ایم. دنیای که ما در آن زندگی می‌‎کنیم آن دنیایی نیست که سعدی می‌‎گفت:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

ارزیابی ما حول مفاهیمی دورمی‎زند که از جای دیگر و از جامعه دیگری به ما تحمیل شده است. باید خودآگاهی و ذائقه جدیدی پیدا کنیم. تا کسی با حقایق دینی زندگی نکند و آن حقایق را شخصا تجربه نکند و از بن دندان و صمیم جان با آن‎‌ها یگانگی پیدا نکند و با آن مفاهیم عملا و نظرا مأنوس نباشد، نمی‌‎تواند کاری اصیل در زمینه فیلم‎سازی به‎وجود آورد. انس حقیقی و داشتن یک زندگی دینی حقیقی و درک حکمت معنوی برای فیلم‎ساز دینی لازم است.

فیلم‎های بزرگ را فیلم‎سازان بزرگ به‎وجود می‌‎آورند. فیلم‎سازان ما نیز باید در نظر، عمل و درک و تفکر، انس و تجربه دینی و ایمانی حقیقی داشته باشند. به امید روزی که قدم‎های ما آهسته آهسته به چنان نتیجه‎ای برسد

این یادداشت، سخنرانی منتشر نشده‎ای از دکتر حداد عادل درسال ٧۵ است که در هفته نامه پنجره شماره ۱۰۶ منتشر شده است.

https://haddadadel.ir/articles/215-21-2011

تمامی حقوق برای وبگاه شخصی دکتر غلامعلی حداد عادل محفوظ است.