راز ماندگاری شاهنامه
سخنرانی دکتر حداد عادل در افتتاحیه همایش هزاره شاهنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
راز ماندگاری شاهنامه
هزار سال است شاهنامه در دل و دست ایرانیان و فارسیزبانان و فارسیدوستان جای دارد، آنان این کتاب را میخرند و میخوانند و عزیزش میدارند. عارف و عامی، شهری و روستایی، پیر و جوان، همه و همه این کتاب را میشناسند و بدان راهی دارند. نقّالان، در قهوهخانهها، و پردهخوانان در میدانهای شهرها، داستانهای حماسی آن را با لحنی گرم و گیرا میخوانند و شنوندگانِ خود را مجذوب میسازند. مرشدان در زورخانهها، اشعار رزمی و پهلوانیاش را با آهنگی مخصوص میخوانند و ضرب میگیرند و پهلوانان را به پایکوبی و دستافشانی وامیدارند. هزار سال است نقاشان و نگارگران و هنرمندان، تصور خود را از اشعار شاهنامه به تصویر میکشند و با کلک خیالانگیز خود سعی میکنند به شعر فردوسی با نقاشی و رنگآمیزی تجسم و تمثل بخشند. هزار سال است روستائیان در شبهای سرد زمستان گرد آتش مینشینند و به حکایت عبور سیاوش از آتش گوش میسپرند و شب را با این قصه دراز میکنند. اما شاهنامه، تنها «شبنشین کوی سربازان و رندان» نیست بلکه «مشهور خوبان» نیز هست. هزار سال است که شاعران با تقلید آن، شاهنامه و فتحنامه و شهنشاهنامه و علینامه و گرشاسبنامه و اسکندرنامه میسرایند و بزرگانی مانند مولوی و سعدی و حافظ، ابیات آن را به تضمین و تلویح در شعر خود میگنجانند و برای تربت پاک آن پاکزاد طلب رحمت میکنند و حکیمان و عارفان و معلمان اخلاق از آن نکتهها میآموزند و مقالات و کتب خود را با ابیات آن زینت و طراوت میبخشند.
سرانجام باید گفت بیش از یک قرن است که دانشمندان و پژوهشگران ادیب و زبانشناس و لغتشناس و دستوردان در شاهنامه به تحقیق پرداختهاند و اسطورهشناسان و متخصصان فرهنگ عامه و استادان ادبیات تطبیقی در دریای ناپیدا کرانه این کتاب غواصی میکنند و دُر و گوهر و صدف و مرجان به دست میآورند و با مقالات و کتب پرشمار خود بر غنای فرهنگ ایرانی و زبان فارسی میافزایند.
به راستی جا دارد از خود بپرسیم راز این ماندگاری چیست؟ چرا در گذر زمان بر چهره فردوسی و شاهنامه او غبار کهنگی و فراموشی ننشسته است؟ چرا شاهنامه پا به پای ایرانیان و فارسیزبانان به پیش میرود و هر روز شادابی و صفای چهرهاش افزونتر میشود و چرا فردوسی، همواره عزیزتر و محترمتر بهشمار میآید؟ از این پس میکوشیم تا بدین پرسش به اختصار پاسخ دهیم.
برای درک معنی و اهمیت شاهنامه میباید به هزار سال پیش و پیشتر از آن برگردیم و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و دینی مردم ایران آن روزگار را در نظر آوریم. حقیقت اینست که با ظهور اسلام ایرانیان توانستند پیام این دین تازه را که خداپرستی و عدالت بود بشنوند. آنان اسلام را پذیرفتند اما چون ملتی بزرگ و با سابقه بودند اراده کردند در عین مسلمانی، ایرانی بمانند. اگرچه پیامبر گرامی اسلام عرب و عربزبان بود و هر چند قرآن کریم به زبان عربی نازل شده بود، اما ایرانیان، اسلام را با «عربیت» یکی ندانستند و ایرانی بودن و ایرانی ماندن را با مسلمانی مغایر نشناختند. اسلام، «عقیده» آنان بود و ایران، «علاقه» آنان و توانستند آن عقیده را با این علاقه در دل و جان خود، یکجا جمع کنند. ایرانیان از قرآن آموخته بودند که پیامبر «رحمهً للعالمین» است و نه فقط برای قوم عرب، بلکه برای همه مردم مبعوث شده و خدا مردم را به این دلیل به «شعوب» و «قبائل» تقسیم کرده است که یکدیگر را به کمک این تفاوتها، بهتر بشناسند و تنها ملاک برتری تقواست. نیز از پیامبر آموخته بودند که «هیچ عرب را بر هیچ عجمی برتری نیست مگر به تقوی».
ایرانیان زبان عربی را آموختند و خوب هم آموختند، چندانکه در اندک مدتی خود در نظم و نثر و لغت، استاد عربزبانان شدند، اما زبان خود را حفظ کردند و فارسی دری را، که از لغات عربی نیز برخوردار شده بود، جانشین «فارسی میانه» کردند و زبان را به منزله رکنی استوار از ارگان ملیت ایرانی عزیز داشتند.
بنیامیه و بنیعباس که از قدرت و ثروت سرمست بودند، برتری خود را به زبان عربی و نژاد عرب میدانستند و «عجم» را تحقیر میکردند. آنها، ایرانیان را در امت اسلامی، شهروند درجه دوم میخواستند و بر آنان نام «موالی» نهاده بودند و این تحقیر بر ایرانیان گران میآمد.
کوشش برای گردآوری و ثبت و تدوین و به نظم درآوردن داستانهای تاریخی ایران، از مدتی قبل از زمان فردوسی آغاز شده بود. فردوسی، که از خاندانهای دهقانان نژادۀ خراسان و به قول سعدی «پاکزاد» بود، مردانه همت کرد و با رنجی سیساله، این داستانها را با زبانی لطیف و محکم به شعر درآورد و شاهنامه را مانند رودخانهای زلال و زیبا و پرخروش و پربرکت در گستره جغرافیای ایرانزمین، از کابلستان تا خوزستان، جاری کرد و در تاریخ، جاودانه ساخت و از نسلی به نسل دیگر و از عصری به عصر دیگر سپرد.
فردوسی یادگارهای کهن مردم ایران را، به وجهی دلپذیر و دلنشین در قالب شاهنامه، عرضه کرد و با این یادگارهای مشترک برای مردم ایران یک «حافظه تاریخی جمعی» به وجود آورد و در یک کلام چنانکه خود میگوید عجم، یعنی ایرانیان را، با رنج سیساله خود، «زنده» کرد و به آنان به عنوان ایرانی، «هویت» بخشید.
همینجا باید بگوییم هویتی که فردوسی در پی تثبیت آن بود، هویتی در مقابل «اسلام» نبود، بلکه هویتی ایرانی، متمایز از هویت «عربی» بود و البته ضدعربی هم نبود. کاری که او کرد به هیچوجه، شباهتی با اندیشهها و انگیزههای «ملیگرایان باستانپرست» هفتاد و هشتاد سال قبل ایران که میخواستند ایران را جانشین اسلام کنند، نداشت. فردوسی، مسلمانی درست اعتقاد و شیعهای غیرتمند بود و آشکارا و شجاعانه میگفت:
مـــنم بـــنــده اهــل بـیــت نـبــی سـتــایـنـده خـاک پـــای وصـــی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد بـرانـگیـخـتـه مـوج از او تنـدبـاد
چـو هفتـاد کشـتـی بـرو سـاختـه هـمـه بــادبــانـهــا بـــرافــراخـتـه
یکـی پهـن کشتـی بسان عروس بیـاراستـه همچـو چشـم خـروس
مـحمـد بــدو انـدرون بـا عـلــی هـمـان اهـل بـیـت نـبــی و ولــی
خــردمنـد کـز دور دریـا بـدیـد کـرانه نــه پـیــدا و بــن نــاپـدیـد
بـدانسـت کـو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی شــدم غــرقـه، دارم دو یـار وفّـی
همـانـا کـه بـاشـد مـرا دستگیر خــداونــد تـاج و لـوا و سـریــر
و بدینسان حدیث شریف نبوی معروف به حدیث «سفینه» را که فرموده است:
مثل اهل بیتی مثل «سفینه نوح، من رکبها نجی و من تخلّف عنها غَرِق» را برای فارسیزبانان بازگو میکرد.
شاهنامه فردوسی، اگرچه اصولاً و عمدتاً، حکایت ایران پیش از اسلام است، به روشنی رنگ و بوی مسلمانی دارد و سرشار از مفاهیم قرآنی و معارف اسلامی است. او نمیخواست ایران را در مقابل اسلام قرار دهد، بلکه میخواست به عنوان واکنشی در برابر برتریطلبیهای ناروای بنیامیه و بنیعباس، به ایرانیان «اعتماد به نفس» ببخشد تا زنده شوند و زنده بمانند و با حفظ مسلمانی خود، ایرانی بمانند و الحق که درین کار سترگ کامیاب شد.
آنچه گفتیم، اگرچه بیان انگیزه اصلی فردوسی از سرودن شاهنامه بود، اما همه راز و رمز ماندگاری شاهنامه نبود. ماندگاری شاهنامه دلایل و جهات دیگر نیز دارد و از آن جمله، یکی خدمتی است که فردوسی با این کتاب به زبان فارسی کرده است. او، در زمان و زمانهای که به سود زبان فارسی نبود دیوانی پدید آورد با شصت هزار بیت فارسی سخته و پخته و روان و دلنشین، که امروز نیز پس از هزار سال، حتی مردم عامی و عادی کوچه و بازار آن را میفهمند. زبان فارسی در کنار اسلام که ملاک هویت مسلمانی همه مسلمانان است، رشته پیوند همه اقوام ایرانی است. در مثل، نخ تسبیحی است که همه اقوام ایرانی را در رشته واحدی متصل و منسلک میسازد. فردوسی این نکته را خوب فهمیده بود و با شاهنامه خود این رشته پیوند را استوارتر کرد.
ما ایرانیان فارسیزبان، امروزه حق داریم به خود ببالیم و افتخار کنیم که کتاب شعر کهنی داریم با شصت هزار بیت، باقیمانده از هزار سال پیش که میتوانیم آن را همهجا و نزد همه فارسیزبانان بخوانیم و بفهمیم و از آن لذت بریم. بهراستی کدام ایرانی و کدام فارسیزبان است که این ابیات فردوسی را شنیده باشد و نفهمیده باشد.
بـه نـام خـداونـد جـان و خـرد کـزین برتر اندیشه برنگذرد
خـداوند نـام و خـداونـد جـای خداوند روزیده و رهنمای
خـداوند کیوان و گردانسپهـر فروزنده ماه و ناهید و مهـر
ز نـام و نشان و گمان برتـرست نگارنده برشده گوهرسـت
بــه بـیننـدگــان آفـرینـنــده را نبینی، مرنجان دو بیننده را
یا از این پند زیبای حکیمانه درس نگرفته باشد که:
فـریـدون فــرخ فــرشتــه نبــود ز مشک و ز عنبـر سـرشته نبـود
به داد و دهش یافت آن نیکوی تو داد و دهش کن فریدون توی
یا از شنیدن وصف مازندران از زبان فردوسی به وجد نیامده باشد:
به بربط چو بر بایست برساخت رود بــرآورد مــازنــدرانــی ســرود
کـه مــازنـدران، شـهــر مـا یـاد بـاد هـمیشــه بـر و بـومـش آبـاد بـاد
کـه در بـوستـانـش همیشـه گلسـت بـه کـوه اندرون لالـه و سنبلـست
هـوا خـوشگـوار و زمـیـن پـرنـگار نـه گـرم و نـه سرد و همیشه بهـار
نـوازنـده بلبـل بـه بـاغ بـه انـدرون گــرازنـده آهـو بـه راغ انــدرون
همیشـه بیاساید از خفـت و خـوی همهساله هر جای رنگست و بوی
گلابسـت گویـی به جویش روان همـی شـاد گـردد ز بویـش روان
دی و بـهـمــن و آذر و فـرودیـن همیشـه پــر از لالـه بینــی زمیـن
کاری که او با زبان فارسی کرده همان است که خود گفته است:
بـنــاهـــای آبــاد گـــردد خـــراب ز بـــاران و از تــابـــش آفــتــــاب
پـی افکنـدم از نـظـم، کاخـی بـلنـد کـه از بـاد و بــاران نیـابــد گــزنـد
بـدیــن نـامـهبــر، عمـرهـا بـگــذرد همی خواند آن کس که دارد خرد
جهان از سخن کردهام چون بهشت ازین بیش، تخم سخن کس نکشت
اینکه فردوسی، هزار سال پیش با زبانی شعر گفته که ما امروز آن زبان را به راحتی میفهمیم، نشانه رکود و ایستایی و علامت نقص و ناتوانی زبان فارسی نیست، بلکه دلیل قوت و قدرت این زبان است و نشانه آن است که زبان فارسی پیش از زمان فردوسی، تحول لازم را برای عبور از مراحل ابتدایی و مقدماتی تجربه کرده بوده و به صورت باثباتی یافته بوده و همان زبان پس از فردوسی، دستمایه سخنان و اشعار سعدی و مولانا و حافظ شده و امروز به ما رسیده است.
شاهنامه از آن جهت که پیوسته روح دلاوری و جنگجویی و پهلوانی را در کالبد ایرانیان دمیده، نیز شایستگی خود را برای ماندگاری به اثبات رسانده است. ایران بزرگ، تنها امروز نیست که دشمن دارد؛ این سرزمین همیشه از کینهتوزی و حسد و آزمندی دشمنان بیگانه آسیب دیده و همواره از همه سو در خطر بوده است. خلاصه کردن و محدود دانستن شاهنامه به ستایش شاهان، بیانصافی است. شاهنامه کتاب «حماسه» است. شاهنامه «حماسه ملی» ما ایرانیان است. مردم ایران طی هزار سال گذشته، از شاهنامه فردوسی درس وطنخواهی و ایراندوستی گرفتهاند. شخصیت اول شاهنامه و قهرمان قهرمانانِ قصههای او رستم است، نه کیکاووس و نه جمشید و نه هیچ شاه دیگری و رستم در چشم ایرانیان، نماد والا و سرو بلند بالایی است در اوج نیرومندی و دلاوری که همه توش و توان و جان و روان خود را برای ایران میخواهد و به پای ایران میریزد.
آری، هزار سال است پژواک صدای فردوسی در گوش جان ایرانیان، میپیچد که:
چـو ایــران نبـاشـد تـن مـن مبــاد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
و از او میشنوند که:
دریغ است ایران که ویران شود کنـام پلـنگـان و شیــران شـود
هزار سال است که شاهنامهخوانان با لحنی حماسی و بانگی بلند وصف رستم و دیگر نامداران ایرانزمین را در اینگونه ابیات در شهرها و روستاها، در میان عشایر و در جمع مرزداران میخوانند که:
تـهـمـتـن بـه بـنــد کمــر بــرد چـنــگ گـزین کـرد یک چـوبه تیر خدنگ
یـکــی تـیـر الـمـاس پـیکـان چــو آب نـهـــاده بـــرو چـــار پـــر عـقـــاب
کـمــان را بـمـالیـد رستــم بـه چـنــگ بـه شسـت انــدر آورد تیـر خـدنــگ
برو راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چـو ســوفــارش آمـد به پهنـای گـوش ز شــاخ گـوزنــان بـرآمـد خــروش
چـو بـوسیـد پیکـان ســر انگشـت اوی گــذر کــرد بـر مـهــره پشــت اوی
بــزد بــر بـــروسـیـنــه اشــکـبــــوس سـپهـر آن زمان دسـت او داد بـوس
قـضـا گـفـت گـیـر و قـدر گـفـت ده فلک گفـت احسنت و مـه گفت زه
کـشـانــی هـمانــدر زمـان جـان بـداد چنـان شـد کـه گفتـی ز مـادر نـزاد
گویی فردوسی با اشعار حماسی شاهنامه، در شیپور جنگ میدمد و دلیران ایران زمین را برای دفاع از این سرزمین برمیآشوبد.
اما با همه آنچه گفتیم، هنوز راز ماندگاری شاهنامه، چنانکه باید و شاید گشوده نشده است. شاهنامه، چنانکه گفتیم فقط بیان احوال شاهان و دلیران نیست، سراسر حکمت و پند و اخلاق و عبرت نیز هست. فردوسی دینداری است خردمند، با شخصیتی معنوی و طبعی بلند، و زبانی از آلودگی پیراسته، چندان که باید گفت کمتر شاعر بزرگی در زبان فارسی، عفت کلام را در حد او رعایت کرده است. در شاهنامه عشق و دلدادگی نیز در کنار رزم و دلاوری هست، اما در آن پلیدی و پلشتی و بیاخلاقی هرگز راه ندارد.
چهره فردوسی چهره یک «حکیم» است. حکیمی که همه را به خردمندی فرا میخواند. او خرد را در میان اوصاف آدمی از همه برتر میشناسد و از همه برتر مینشاند و در ستایش خرد میگوید:
خـرد بهتـر از هـر چـه ایــزدت داد ستــایــش خــرد را بــه از راه داد
خـرد رهنمــای و خـرد دلـگشــای خـرد دست گیرد به هر دو سرای
…………………… …………………….
خرد چشم جان است چون بنگری که بیچشم، شادان جهان نسپری
خـرد را و جـان را که دانـد ستـود وگـر مـن ستایـم که یـارد شنـود
او توانایی را در دانایی میبیند و با یادآوری آیه قرآن کریم که میفرماید: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون» میگوید:
ولیکـن از آمـوختـن چـاره نیست که گوید که دانا و نادان یکی است؟
فردوسی شاهان را همهجا به عدل و داد نصیحت میکند و میگوید:
چو خسرو به بیداد کارد درخـت بگــردد از او پـادشـاهـی و بخـت
و به دنبال همین سخن میگوید:
نگـر تا نیــاری بـه بیـداد دسـت نـگـردانــی ایــوان آبـاد پســت
کسی کو به جنگت نبندد میان چنـان ساز کش از تو ناید زیـان
که نپسنـدد از ما بــدی دادگـر سپنـج است گیتـی و ما بـرگذر
با آنکه شاهنامه کتابی است در وصف جنگها و پیروزیها و کامیابیها و ناکامیهای شاهان و متن آن به «رزم» و حاشیه آن به «بزم» اختصاص دارد، فردوسی هرجا فرصتی بهدست میآورد زبان به نصیحت میگشاید و به خردمندی و بیآزاری و به عدل و داد و پرهیز از دروغ و رعایت شرم و حیا و خوش زبانی با مردم و به دست آوردن دل زیردستان و دوری از کینه و هواپرستی و رعایت اعتدال و دوری از «تیزی و سستی» توصیه میکند. (۱)
از جمله نشانههای حکمت و دینداری در شاهنامه، توجه او به مرگ و فانی بودن و گذرا بودن این جهان است. مرگ آگاهی در شاهنامه، به وضوح دیده میشود. او جهان را سراسر حکمت و عبرت میداند و میگوید:
جهان سر به سر حکمت و عبرت است چـرا بهـره ما همـه غفلـت اسـت
و همگان را این چنین به عبرت فرا میخواند:
زمیـن گـر گشاده کند راز خویش نمـایـد سـرانجام و آغاز خـویش
کنــارش پــر از تــاجــداران بــود بـرش پـر ز خــون سـواران بــود
پــر از مــرد دانــا بـــود دامـنـــش پــر از مـاهـرخ جیـب پیـراهنـش
نباید که یزدان چو خواندت پیش روان تو شرم آرد از کار خویش
نیز میگوید:
شکاریم یکسر همه پیش مرگ سر زیر تـاج و سر زیر تـرگ
چون آیدش هنگام، بیرون کنند وزان پس ندانیم تا چون کنند
بنابراین، بیهیچ شک و شبهه باید گفت شاهنامه فردوسی کتابی توحیدی و اخلاقی است و دفتری است در آموزش حکمت و مدرسهای برای تربیت.
***
اکنون اگر بخواهیم دامن سخن را فراچینیم باید بگوییم شاهنامه فردوسی برهانی است بر امکان همزیستی و آشتیپذیر بودن دو مفهوم «ایرانی بودن» و «مسلمان بودن» و فردوسی نماد و مظهر بارز اجتماع این دو صفت در یک شخص و شخصیت است. فردوسی با یادآوری خاطرههای جمعی قوم ایرانی اثبات کرد که ایرانیان، مردمی بودهاند صاحب تاریخ کهن و فرهنگ و تمدن پیشرفته و این ملت با همین فرهیختگی، اسلام را پذیرفته است. درست است که حدوث اسلام در ایران با لشکرکشی اعراب نومسلمان بود، اما بقای آن با پذیرش قلبی و فکری ایرانیان ممکن شد. ایرانیان در برابر جور خلفا ایستادگی کردند اما در برابر اسلام نه تنها ایستادگی نکردند، بلکه از جان و دل به خدمت آن درآمدند و برای اسلام سنگ تمام گذاشتند. آنان اسلام را با زبان فارسی به سوی شرق بردند و در چین و هند و آسیای میانه و حتی خاور دور انتشار و رواج دادند.
کسانی که در سالهای قبل از شهریور بیست و بعد از آن، متأثر از سیاستهای فرهنگی حاکم بر ایران، سعی میکردند با تکیه و تأکید بر شاهنامه فردوسی، اعتقاد به اسلام را در هویت ایرانی کمرنگ و بیرنگ سازند، بهرهای نبردند. آنچه آنان را ناکام گذاشت چیزی جز خود فردوسی و شاهنامه نبود. شاهان بیدادگر هم اگر برای ماندگاری خود را به فردوسی و شاهنامه چسباندند، گناه از فردوسی نبود. مردم هم که هم با شاهان و هم با شاهنامه آشنا بودند، آنگاه که فرصت یافتند، خود بر اساس کردارها، داوری کردند. آنها که شاهنامه را برای بقای خود میخواستند رفتند و شاهنامه همچنان ماندگار ماند.
اینک مائیم و کتابی که هزار سال است ما را با داستانهای شادیبخش و غمانگیزش، سرگرم داشته و با حکایتهای پهلوانی و حماسیاش در ذهن ما یادگارهای مشترک تاریخی ایجاد کرده و ما را به منزله یک ملت به هم پیوند داده و دیوان شعری که در روانی مانند آب و در صلابت همچون فولاد است، شعری که هم پشتوانه و پشتیبان زبان ملی ما شده و به زنده ماندن روح حماسی و سلحشوری و وطندوستی و دلاوری و رزمندگی در ملت ما کمک کرده است و با دعوت به توحید و نبوت و ولایت و امامت و حکمت و تربیت، معارف اسلامی و اخلاقی را طی هزار سال به عارف و عامی آموخته است.
اینک مائیم و مردی به نام «حکیم ابوالقاسم فردوسی» که هزار سال است استوار بر بلندای تاریخ ما ایستاده و ما را به ایراندوستی و خداپرستی دعوت میکند. ادب و حقشناسی اقتضا میکند او را گرامی بداریم و شاهنامهاش را که درباره آن گفته است:
بـدیـن نـامه بـر، عمـرهـا بگـذرد همی خواند آن کس که دارد خرد
بخوانیم.
…………………………
۱. از جمله در این ابیات که نصیحت یکی از پادشاهان ساسانی است به فرزند خود، در آخر عمر آنجا که میگوید:
بدو گفتای پاکزاده پسر به مردی و دانش برآورده سر
(شاهنامه، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، تهران، ۱۳۸۲، ص ۱ـ ۱۲۴۰)
https://haddadadel.ir/news/168-14-2011