به همین سادگى که مىبینى
به همین سادگی که میبینی
(سیری در شعر فاضل نظری)
غلامعلی حدّاد عادل
گفته بودی چگونه میگریم
به همین سادگی که میبینی
با مشاهده و مطالعه آثار شاعران سه دهه اخیر ایران، میتوان گفت که شعر فارسی در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحوّل یافته و به راهی دیگر قدم نهاده است. شعر فارسی امروز ایران، اگرچه مقیّد به قواعد ساختاری و انضباط سنّتی حاکم بر شعر است، از حیث زبان و مضمون تکرار و ادامه گذشته نیست. آن سنّتشکنی در وزن و قافیه که در سه دهه قبل از پیروزی انقلاب در قالب «شعر نو» نمودار و تحت عناوینی مانند «شعر سپید» و «شعر آزاد» به افراط کشیده شده بود در شعر پس از انقلاب دیده نمیشود. امّا این سخن بدان معنی نیست که شاعران امروز ایران به شعر دوران قاجار و صفوی بازگشتهاند و همان تصویرهای همیشگی ملالآور از انسان و طبیعت را کلیشهوار تکرار میکنند. حقیقت این است که شعر امروز ایران شعری است که، هرچند از حیث ساختارْ نو و تازه نیست، از حیث نگاه شاعر به انسان و جهان بهکلّی تازه است و طراوت و تپشی دلپسند و امیدبخش و زبانی روشن و درست و استوار دارد. میتوان گفت شاعران، در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، باده نو را به جام کهن ریختهاند.
برای آنکه در اثبات این مدّعا شاهدی ارائه و حجّتی اقامه کرده باشیم، به نقد و بررسی شعرهای فاضل نظری میپردازیم. از فاضل نظری، سه دفتر شعر به نامهای آنها و اقلّیت و گریههای امپراتور در اختیار ما بوده است. این سه مجموعه کم حجم، یکجا در بستهبندی ویژهای، با عنوان «سه گانه فاضل نظری» عرضه شده است. در آنها ۵۱، در اقلّیت ۳۷، و در گریههای امپراتور ۳۸ غزل و جمعاً در این سه دفتر ۱۲۶ غزل مندرج است.
در این بررسی، سخن خود را به دو بخش تقسیم میکنیم. بخش نخست را به زبان و بخش دوم را به محتوای اشعار او اختصاص میدهیم.
زبان شاعر
فاضل نظری شاعری غزلسراست و اگر در قالبهای دیگری غیر از غزل شعری سروده باشد به نظر راقم این سطور نرسیده است. غزلهای او کوتاه و عموماً پنج و شش بیتی است. او، به تعبیر خودش، به لفظ کهن و ضوابط آن مقیّد است:
مرا به لفظِ کهن عیب میکنند و رواست
که سینهسوخته از «می» حذر نخواهد کرد
(آنها، ص ۱۰۱)
با این حال، در زبان او، الفاظ و اصطلاحات مهجور دیده نمیشود. او زبانی کاملاً امروزی دارد ــ زبانی ادبی و شاعرانه و نرم و هموار که، در عین حال، به زبان معیار و متداول بسیار نزدیک است. بیان فاضل نظری نیز روشن و ساده است و برای فهم شعر او به شرح و تفسیر نیاز نیست.
خوانندگان و شنوندگان
شعرهای او باید در احساس با او شریک شوند نه در معلومات. شعر او ارزش خود را از احساس شاعرانه و جوهر شعری کسب میکند. سرودههایش به نغمه تار و سهتار میماند که ساده و دلنشین است.
چیزی ز ماه بودنِ تو کم نمیشود
گیـرم کـه برکـهای نفسـی عاشقت شدست
ای سیبِ سرخِ غلتزنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست
(گریههای امپراتور، ص ۳۳)
دیگر سراغِ خاطرههای مرا مگیر
خاکسترِ گداخته را زیر و رو مکن
…رازِ من است غنچه لبهای سرخِ تو
رازِ مـرا بـرای کسـی بازگـو مکن
دیدارِ ما تصوّرِ یک بینهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
(آنها، ص ۲۵)
عاقبت رازِ دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق
(اقلّیت، ص ۳۹)
فاضل نظری با الفاظ عادی و شناختهشده مفاهیم و معانی لطیفی آفریده است. در اشعار او مضامین تازه و دلنشینی میتوان یافت:
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
(همان، ص ۱۳)
گفته بودی چگونه میگریم
به همین سادگی که میبینی
سکّه زندگی دو رو دارد
گاه غمگین و گاه غمگینی
شاخههای همیشه بالایی
ریشههای همیشه پایینی
(همان، ص ۶۷)
ای بغضِ فروخورده مرا مرد نگهدار
تا دستِ خداحافظیاش را بفشارم
(همان، ص ۹۹)
هزار صبح توانستی و نخواستی امّا
رسیدَنیست شبی که بخواهی و نتوانی
(اقلّیت، ص ۳۳)
کورسوهای چراغِ عقلِ مردم منکِرند
روشناییهای آن خورشیدِ نامحسوس را
(گریه های امپراتور، ص ۵۳)
نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید
طبیعت سهمِ خود را از تماشای تو میگیرد
(آنها، ص ۳۵)
زندگی در برزخِ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش ازین یا بعد از آن میزیستم
(همان، ص ۴۳)
همچون نسیم میگذرد تا به رفتنش
چون بوتهزار دست برایش تکان دهم
(گریههای امپراتور، ص ۲۵)
کی به انداختنِ سنگِ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظه آب گرفت
(همان، ص ۲۷)
تو را خدا به زمین هدیه داده چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
(همان، ص ۳۷)
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
(آنها، ص ۸۵)
فاضل نظری، جای جای، از صناعات ادبی بهره میگیرد امّا نه به آن حد که شعرش را گرانبار سازد. فیالمثل لفّ و نشر مرتّب را میتوان به صورتی آرام و بیهیاهو در این بیت دید:
تنهایی و رسوایی بیمهری و آزار
ای عشق ببین من چه کشیدم تو چه کردی
(آنها، ص ۲۹)
یا صنعت طباق را در این بیت:
هم هیزمِ سنگینسری دوزخیانی
هم باغِ سبکسایه فردوس ِ برینی
(همان، ص ۵۷)
یا صنعتی در مایه ردّ العجز الی الصّدر را در این بیت:
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
(اقلّیت، ص ۲۵)
گاه نیز هنرمندانه ایجاز و تکرار را در کنار هم به کار میبرد:
چنان که از قفس ِ هم دو یاکریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره میشدیم به هم
به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
(گریههای امپراتور، ص ۶۵)
حسن مطلع یا براعت استهلال هم در بعضی از غزلهای او چشمگیر است:
سفر بهانه دیدار و آشنائی ماست
ازین به بعد سفر مقصدِ نهائی ماست
(آنها، ص ۲۱)
چشمت به چشمِ ما و دلت پیش ِ دیگریست
جای گلایه نیست که این رسمِ دلبریست
(همان، ص ۲۷)
از باغ میبرند چراغانیَت کنند
تا کاجِ جشنهای زمستانیَت کنند
(گریههای امپراتور، ص ۸۳)
از شوقِ تماشای شبِ چشمِ تو سرشار
آیینهبهدست آمدهام بر سرِ بازار
(آنها، ص ۷۵)
مضمونسازی در مایه سبک هندی در شعر بسیاری از شاعرانِ دوران سیساله عمر انقلاب اسلامی تا به امروز جان گرفته است. این بازگشت تقلید ساده سبک هندی نیست؛ به نوعی پرورش خلاّق و سازنده آن است. در غزلهای فاضل نظری نیز تصویرهایی درج شده که شعر او را به اشعار سبک هندی نزدیک میسازد:
هر که ویران کرد ویران شد در این آتشسرا
هیزم اوّل پایه سوزاندنِ خود را گذاشت
(آنها، ص ۸۳)
ساحل جوابِ سرزنش ِ موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسریست
(همان، ص ۲۷)
طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست
پایانِ بیدلیل دویدن نشستن است
(همان، ص ۴۵)
میتوان گفت در شعر فاضل نظری رگههایی از سبک هندی همچون رگههای سنگ مرمر دویده و آن را خوشنماتر ساخته است. گرایش او به سبک هندی، به اقتضای ماهیّت این سبک، سبب شده تا بسیاری از غزلهای او به صورت مجموعهای از ابیات مستقل درآیند چنانکه گویی هر یک از آنها آلبوم کوچکی است شامل پنج یا هفت عکس زیبا و دیدنی که هرکدام نمودار چهره یا منظرهای جداگانهاند.
فاضل نظری در انتخاب قافیه و ردیف ذوق نشان داده است. وی قافیههایی بدیع و ردیفهایی مناسب اختیار کرده که انسجام صوری ابیات غزلهای او را قوّت بخشیدهاند. ردیفهای برگزیده او چندان قیدآور و دست و پاگیر نیستند و آزادی شاعر را در انتخاب پارهها و عناصر وابسته به خود کمتر محدود میکنند و چهبسا کار او را آسانتر هم میسازند:
بغض ِ فروخوردهام چگونه نگریم
غنچه پژمردهام چگونه نگریم
(آنها، ص ۲۳)
به نسیمی همه راه به هم میریزد
کی دلِ سنگ تو را آه به هم میریزد
(گریههای امپراتور، ص ۱۷)
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابرِ بهاری ببار کافی نیست
(اقلّیت، ص ۷۹)
در بسیاری از غزلها ردیفْ خود جملهای تمام و طولانی است و باقی مصرع نسبت به آن بسیار کوتاه است و همین ساختار آن را به زبان محاوره بسیار نزدیک میسازد:
بیلشکریم حوصله شرحِ قصّه نیست
فرمانبریم حوصله شرحِ قصّه نیست
(آنها، ص ۳۱)
شیداتر از این شدن چگونه
رسواتر از این شدن چگونه
(همان، ص ۶۵)
تصوّر کن بهاری را که از دستِ تو خواهد رفت
خمِ گیسوی یاری را که از دستِ تو خواهد رفت
(گریههای امپراتور، ص ۲۹)
فاضل نظری از کاربرد کلمات و تعبیرات معمول در محاوره و زبان مردم کوچه و بازار، چه در متن شعر و چه در قافیه و ردیف، ابایی ندارد:
بعدِ یک سال بهار آمده میبینی که
باز تکرار به بار آمده میبینی که
(آنها، ص ۱۷)
بدخلقم و بدعهد زبانبازم و مغرور
پشتِ سرِ من حرف زیادست مگر نه
(همان، ص ۱۵)
وضعِ ما در گردش ِ دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ بعد از ما چه فرقی میکند
(همان، ص ۱۱)
در چشمِ آفتاب چو شبنم زیادیَم
چون زهر هرچه باشم اگر کم زیادیَم
(گریههای امپراتور، ص ۲۱)
تعبیرهایی چون «میبینی که»، «پشتِ سرِ من حرف زیادست مگر نه»، «چه فرقی میکند»، «زیادیَم» بیشتر مناسب اشعار طنز نظیر شعرهای سیّد اشرفالدّین حسینی (نسیم شمال) یا ابوالفضل زروئی نصرآباد است ــ امّا فاضل نظری این تمایز را نپذیرفته است. این سهلگیری در کاربُرد الفاظ و تعبیرات، اگر ما را به یاد سلیقه شاعران مکتب وقوع بیندازد، طبیعی است. میتوان گفت زبان شعری فاضل نظری، با این آزادی از هر گونه قید و بند در انتخاب شیوه بیان، از یکدستی دور شده است.
زبان فاضل نظری، در عین سادگی و روانی و دوری از پیچیدگی، بیانگر احساس و تخیّل عمیق است؛ جویباری زلال و روان است امّا در ذهن خواننده، گاه آرام و آسایش و گاه تلاطم احساس و عاطفه پدید میآورد. شاعر، در کارگاه ذهن خود، عناصری از طبیعت و محیط پیرامون را همچون مصالح به کار میگیرد و بدانها رنگ و بو و خاصیّت شعری میبخشد. از جمله این عناصرند ساحل، موج، دریا، صخره، رود، برکه، فوّاره، کوه، سنگ، درخت، نسیم، ماه، باران، گل، ماهی، پرنده، قفس، سفر، بهار، آینه که به عنوان مایههای سبکی در غزلهای او تکرار میشوند.
در این کارگاه، شاهد عواطف و احوال نفسانی شاعریم، شاهد عالم درون که شاعر بیواسطه در آن میزید و جوهر زندگانی او و حقیقت وجودی اوست. سهگانه فاضل نظری آینه این معانی و این عوالم انسانی است، جلوهگاه عشق، ایمان، عرفان، حسرت، شرم، راز، دلهره، دلتنگی، شک، یأس، ناامیدی، بدبینی، پشیمانی، ملامت، بیزاری، تقدیر، و مشغله ذهنی مرگ است. اینها امواج دریای درون شاعرند که سر به صخرههای دنیای بیرون از روح او میکوبند. اینها تار و پود نسج قیام وجودی (اگزیستانس ِ) شاعر و طیف الوان رنگینکمان نفسانیّات اویند که در باران شعری در افق زندگی او ظاهر میگردند.
فاضل نظری، در بسیاری از اشعار خود، احوال درونی خویش یا، به تعبیر دقیقتر و جامعتر، خودِ خود را به جهان بیرون منتقل و منتشر میسازد و بسط میدهد. او، برای بیان خود و سخن گفتن با خود و دیگران و راز و نیاز با خدا به سراغ کوه و سنگ و باران و آینه و کبوتر میرود و روح انسانی در آنها میدمد و سخن خود را به زبان حال آنها به گوش میرساند. این شگرد در ابیاتی از غزل زیر مصداق روشنی یافته است:
چنان که از قفس ِ هم دو یاکریم به هم
از آن دو پنجـره ما خیـره میشدیم به هم
به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی کـه هر دو نیم به هم
من و توایم دو پژمردهگل میان کتاب
مـن و توایـم دو دلبستـه از قدیـم به هم
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کـوه شدیـم و نمیرسیـم به هم
بیا شویم چو خاکستری رها در باد
مـن و تـو را برسـانـد مگـر نسیـم به هم
(گریههای امپراتور، ص ۶۵)
حسن ختام را نمونههایی از سه دفتر شعر فاضل نظری نقل میکنم که در آنها شاهد «انسانی دیدن» و «انسانی ساختنِ» دنیای بیرون شاعر و نفوذ احوال درونی او در عناصر طبیعتیم:
ساحل، موج، دریا، صخره، رود
سیلی همصحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخرهام هر قدر بیمهری کنی میایستم
(آنها، ص ۴۳)
مست است و شوربخت که سر میزند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفته مَنَست
(همان، ص ۸۱)
رود راهی شد به دریا کوه با اندوه گفت
میروی امّا بدان دریا ز من پایینترست
(همان، ص ۱۰۳)
موجم و جرأتِ پیش آمدنم نیست مگر
به دلِ سنگِ تو از من نرسد آزاری
(همان، ص ۱۰۵)
فوّاره
مثلِ یک فوّاره حکمِ سرنگونی با مَنَست
شرمها از شوقهای ناگهانم داشتم
(همان، ص ۸۹)
فقط به خیزش ِ فوّارهها نظر کردم
فرودِ آب ندیدم فریب از این خوردم
(گریههای امپراتور، ص ۳۱)
آسمانی شدن از خاک بریدن میخواست
بیسبب نیست که فوّاره فروریختَنیست
(همان، ص ۴۷)
آینه
شاعرانی که طبیعت و اشیای طبیعی را انسانی میبینند با آینه انس ویژهای دارند. فرق آیینه با اشیای دیگر این است که هم خود است و هم جز خود؛ در ساخت و صرف نظر از جنبه آلی و ابزاری، خودی است که از آهن یا روی یا شیشه ساخته شده است و از نظر کارویژه جلوهگاه هرچه جز خود است. این خاصیّت دوگانه در تقابلِ خود و جز خود به آینه جایگاهی ممتاز میبخشد که مضمونساز میگردد:
مرا در آینه میبینی و هنوز همانم
تو را در آینه میبینم و هنوز همانی
(اقلّیت، ص ۳۳)
ما چنان آیینهها بودیم رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است
(آنها، ص ۱۰۳)
دیدارِ ما تصوّرِ یک بینهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
(همان، ص ۲۵)
بسیاری از اشعار فاضل نظری بیان شاعرانه و مؤثّر و دلنشین احوال درونی اوست که خوانندگان شعرهای او چهبسا در آنها با او شریک باشند. از این رو، شعر شاعر مایه همدلی و همحسّی خواننده با شاعر میگردد. به نمونههایی از این گونه اشعار توجّه میکنیم:
شکّ و یأس و بدبینی
از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم
آخر نه به اقرار رسیدم نه به انکار
(همان، ص ۵۱)
آخرین منزلِ ما کوچه سرگردانیست
در به در در پی گم کردنِ مقصد رفتیم
(همان، ص ۷۹)
در تمامِ سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی میخرید از ما و ماتم میفروخت
(اقلّیت، ص ۶۷)
نهال بودم و در حسرتِ بهار ولی
درخت میشوم و شوقِ برگ و بارم نیست
(گریههای امپراتور، ص ۳۵)
ویرانههای خانه من ایستادهاند
چشمانتظارِ حمله چنگیزِ دیگری
(همان، ص ۵۵)
ابیات زیر از غزلی است که ردیف آن حال نفسانی شاعر را بهفصاحت بیان میکند:
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشــاهـده تلخــی ریــا بیـزار
صدای قاری و گلدستههای پژمرده
اذانِ مــرده و دلهــای از خـدا بیـزار
به خانهام بروم خانه از سکوت پر است
سکوت میکند از زندگی مـرا بیـزار
تمامِ خانه سکوت و تمامِ شهر صداست
از این سکوت گریـزان از آن صـدا بیـزار
(همان، ص ۶۳)
تازهترین غزلی که، با نام «دنیا»، از فاضل نظری به دست ما رسیده نیز در مایه عرفانی است امّا رنجنامهای است آکنده از آزردگی:
به تنهایی گرفتارند مشتی بیگناه اینجا
مسافرخانه رنــج است یا تبعیدگاه اینجا
غرض رنجیدنِ ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا
نشانِ خانه خود را در این صحرای سردرگُم
بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان میجوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
حسرت، شرم
با دلت حسرت همصحبتیَم هست ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وا دارم
(آنها، ص ۱۰۹)
خواب دیدیم که رؤیاست ولی رؤیا نیست
عمر جز حسرتِ دیروز و غمِ فردا نیست
(اقلّیت، ص ۱۷)
نفرینِ گلِ سرخ بر این شرم که نگذاشت
یک بار به پیراهنِ تو بوسه بکارم
(آنها، ص ۹۹)
دلتنگی
فاضل نظری شاعر دلتنگیهاست. دلتنگیهای او چون قهوه تلخ امّا دوستداشتنی است. شاعر جوان ما در اشعارش به کودکی مغموم میماند که پشت پنجرهای نشسته و با ناامیدی و اشک و آه و با دلی آکنده از غم و اندوه به کوچه و خیابان و رهگذران مینگرد. دنیای فاضل نظری دنیای رنگهای روشن و درخشان نیست دنیائی خاکستری است که گاه حتّی به تیرگی میگراید:
هر غنچه به چشمِ منِ دلتنگ جز این نیست
یادآوری خاطره بوسه دیدار
(همان، ص ۷۵)
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم
دلسنگ یا دلتنگ چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگینکمانم
(همان، ص ۶۹)
بامت بلند باد که دلتنگیَت مرا
از هرچه هست غیرِ تو بیزار کرده است
(همان، ص ۸۵)
مرگ
مرگ فراوانترین مضمون در شعر فاضل نظری است. او شاعری مرگآگاه است و مرگآگاهی در شعرش موج میزند. گویی مسیر آنهمه دلتنگیها، بیزاریها، نگرانیها،ناامیدیها، شکّ و تردیدها، و بدبینیها، سرانجام، به مرگ میرسد و آن غصّهها و قصّهها در مرگ خلاصه میشود. فاضل نظری عموماً غزلهای خود را با ناامیدی و بدبینی به پایان میبرد. بیت خداحافظی در هر غزل او، مثل غزل خداحافظی، تلخ و غمانگیز و یادآور جدایی و پژمردگی است. از پنجاه و یک غزل آنها، دوازده غزل؛ از سی و هفت غزل اقلّیت، ده غزل؛ و از سی و هشت غزل گریههای امپراتور نیز، ده غزل با مرگ پایان میگیرد. بدین سان، از یکصد و بیست و شش غزل او در سه دفتر شعرش، دست کم سی و دو غزل، یعنی بیش از یک چهارمِ کلّ غزلها، به مرگ ختم میشود. اگر شعر او آکنده از آگاهیها و خودآگاهیهای زندگی انسانی است، پایان غزلهای او هم، مثل پایان زندگی، مرگ است. قطار غزلهای او غالباً در ایستگاه مرگ از حرکت باز میایستد. او حتّی غزلهایی دارد که با قافیه و ردیف مرگ و مردن سروده شده است.
اگر اعتقاد و ایمان دینی و عشق و محبّت فاضل نظری به اولیای دین در کنار این دلتنگی و بیزاری و مرگاندیشی نمیآمد، بیگمان شعر او خواننده را به مرگآبادِ پوچی میکشاند. امّا وی دستاویزی برای روی پا ایستادن دارد و همچون حافظ چشم به افق عشق و ایمان میدوزد. مرگ برای او پایان همهچیز نیست بلکه مرحلهای ناگزیر در رسیدن به کمال است:
مثلِ اناری که از درخت بیفتد
در تب و تاب رسیدنِ به کمالم
(اقلّیت، ص ۲۹)
عشق
فاضل نظری، در جنب همه دلتنگیها و از مرگ و نیستی سخن گفتنهایش، از عشق فارغ نیست. او راه بیرون شدن از ظلمات حیرت را عشق میداند و میگوید: با عشق ممکن است تمامِ محالها (گریههای امپراتور، ص ۲۳). امّا مشکل او در این است که خود از آن چنین یاد میکند:
مرا ز عشق مگویید عشق گمشدهایست
که هرچه هست ندارم که هرچه دارم نیست
(گریههای امپراتور، ص ۳۵)
او میکوشد تا، به مدد عشق، به معشوق و معبود عالی و متعالی خود نزدیک شود. عشق او آسمانی است:
به وصفِ هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است شاعرِ توست
که گفته است که من شمعِ محفلِ غزلم
به آب و آتش اگر میزنم به خاطرِ توست
(همان، ص ۴۹)
هرچند عشقِ خاکی را نیز نردبان عشق آسمانی میداند:
درختها به من آموختند فاصلهای
میانِ عشقِ زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه پرغبارِ من بنویس
بدونِ عشق جهان جای زندگانی نیست
(اقلّیت، ص ۹)
او بهصراحت اعلام میکند:
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سهشنبه شبِ قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
آن قدر خیره شد که تبسّم شروع شد
خورشیدْ ذرّهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دلِ هیزم شروع شد
… در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السّلامُ علیکم شروع شد
(گریههای امپراتور، ص ۶۱)
همین عشق و ایمان او را به مرثیهگویی نیز وا میدارد:
آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد
با خار عوض کرد گلِ پیرهنش را
(آنها، ص ۳۹)
یا در غزلی دیگر به مطلعِ
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
(همان، ص ۹۱)
نوحه سرایی میکند. یا، در این غزل، که سراسر نوحه و درد است میگوید:
زندگی سبز و مرگِ سرخ مبارک
دشتِ پر از لاله بیبهار مبادا
(اقلّیت، ص ۷۳)
در سرودههای فاضل نظری ابیاتی حامل فکر فلسفی میتوان یافت. مسئله جبر و اختیار
را به بیانی شاعرانه چنین مطرح میسازد:
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
(آنها، ص ۸۵)
فضای شعرش گاه حال و هوای فلسفههای اگزیستانس (قیام وجودی) پیدا میکند.
حاصل سخن
فاضل نظری شاعری است با زبان و مضامینی امروزی. شعر او نمونهای از شعر امروز ماست. الفاظ در شعر او روشن و تراشخوردهاند. شعرش بیانگر احساس و هیجان درونی اوست. شعرش انسانی است. در آن، عالم درون و نفسانیّات انسان و اندیشههای انسانی مصوّر گشته است. اهل درد با شنیدن و خواندن شعرش همان احوال را در خود حاضر میبینند و از همین طریق با او همدلی و همداستانی پیدا میکنند.
فاضل نظری هنوز، در شاعری، جوان و میتوان گفت در کشاکش یافتن زبان شعر خود است امّا از پُختگی دور هم نیست و سرودههایش بشارت میدهند که شاعری دیگر از راه رسیده است که راه کمال را میپیماید.
https://haddadadel.ir/articles/154-25-2011